شهرزاد حکایتی
شهرزاد حکایتی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

معرفی کتاب «گاه رویش عَشَقه»

آدم‌های جهان داستانی کتاب «گاه رویش عَشَقه» اسمی ندارند، پس آن‌ها همه هستند و ما هم می‌توانیم هرکدام از آن‌ها باشیم. گاهی در میان شهری رعدزده به دنبال همسایه‌های معمولی خود می‌گردیم که ناپدید شده‌اند. گاهی زنی هستیم که با سرسختی به دنبال تغییر است و به دنبال گمشده‌ای میان مجتمع‌های کثیف می‌گردد. گاهی مانند یک پیرمرد بدون هیچ فکری دنباله‌ی پیچک عشقه را تا کلبه‌ی مادربزرگ می‌گیریم، تا زمانی که خانه‌ی کاه‌گلی‌مان زیر باد و باران دهان باز کند و همه چیز متلاشی شود و در نهایت ممکن است زندگی معمولی و روزمره‌ی ما آتش جانسوز آدمی دیگر باشد ولی ما همیشه اسیر تردید و سوء‌تفاهم باشیم.


برشی از کتاب:

«توی دلم یک حسی مثل مزه‌ی ملسِ لواشک‌های خانگی مامان بود بین شادی و ترس. ترس شادی. این خیلی خوب است که آدم برای چند ساعت توی جایی راه برود که سبز است و معلوم نیست این همه درخت چطوری و از کجا سر درآورده‌اند، مثل معماهای بزرگی که توی فیلم‌های پلیسی مغز آدم را آتش می‌زنند و آدم حظ می‌کند؛ ولی از آن‌طرف هر درخت جانوری دارد یعنی پشت هر تنه‌ی بزرگ و از پشت هر بوته حتماً دوتا چشم هست که به جاده نگاه می‌کنند.»

تهیه کتاب:

نسخه‌ی کاغذی از فروشگاه سایت نشر صاد

نسخه‌ی الکترونیکی از طاقچه

معرفی کتابگاه رویش عشقهم دهنوینشر صادداستان ایرانی
یک کتابخوان حرفه‌ای
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید