این فرق می کند که با یک اسلحه جهان را فتح کنی و ته اش آخرین گلوله را به سمت سقفِ دهانِ خودت نشانه بروی ، یا اینکه اسلحه ت وسیله ای باشد برای ایجادِ ارعاب ، جذبِ نیرو ، وصولِ طلب ، خریدنِ محبت ، گرفتنِ عکسِ یادگاری و سرگرم کردنِ بچه های کوچک .
اشتباهِ من و تو این است که به سرِ تلخِ خیار می گوییم " تهِ تلخ " و این از بدبیاریِ همیشگیِ ماست.
***
روی دستِ چپم را با چاقویی که هفت دقیقه روی شعله ی وسطی گاز ، قرمزش کردم ،
عمیق می نویسم " شکست " و به قبرستان می روم .
طبقِ عادتِ معمول ، که باید از نیمه شب گذشته باشد و نگهبانِ آرامگاه تمامِ چراغها را خاموش کرده و توی گورِ کوچکِ خودش رفته و به نمایشنامه ی رادیوییِ "شلوار های وصله دار" گوش کند.
قبرستانِ تاریک ، مناسب ترین مکان برای پی بردن به اشتباهاتِ کوچکی ست که راحت می شود گُمشان کرد و از شرشان خلاص شد !
تخیل کمک می کند تمامِ اسامیِ روی قبر ها را یکی در میان ، "شکست" ببینی :
یک شکست ، یک معتاد که دارد تزریق می کند.
یک شکست ، جوانی که جای خوابی جز روی گور های شکسته ندارد.
یک شکست ، تلاشِ ناموفقِ جسدی که گوشه ی گور را به امیدِ بیرون آمدن شکسته است...
یکی در میان !
اول طعم شیرینی را حس میکنم و پشتش طعمی تند و تلخ که ردّش توی دندان هایم می ماند.
نگهبان با سر و صدای زیادی جهشی به بیرونِ گور می کند تا بچه گربه ی سمجی را دور کند که هر شب مزاحمِ آرامشش در آن کانکسِ فلزیِ بد بو و تاریک می شود و با پرتابِ چوب دستی اش ، فحشی زیرِ لب میدهد و به سمتِ دستشوییِ نمور و کوچکِ قبرستان می رود.
هرشب ، دقیقا بعد از این صحنه ، زمانِ آن است که شهابِ سبز رنگی دلِ آسمان را جر دهد .
لرز تنم را می گیرد ، به خودم می گویم دیگر وقتِ رفتن است ولی به کجا ؟ اگر این تقاصِ یک اشتباهِ مضحک باشد ، تنها گزینه ی روی میز برایم قبول کردنِ شکستنم است. مثل همان قندِ سبز رنگی که مورچه ها دنبالش می کردند .
قند فرار می کرد ولی دویدنِ مورچه ها معنیِ دیگری داشت .
چند بارتُفی به اطراف کفشم می اندازم .
دوباره لرز ...
سرنوشتم ناخن کشیدن روی سنگ قبر شده و آن هم از زیر ، ولی تمرینش را از رو می کنم و خودمم نمیدانم داغیِ پیشانی ام از تب است یا از چاقوی داغ شده روی شعله ی وسطیِ گازِ اتاقِ نگهبان !!!
نگهبان سر میرسد و ایستاده در میانِ چهارچوبِ در شروع می کند به حرف زدن ، منتهی از دهنش صدای رسا و آهنگینِ گوینده ی رادیو بیرون می آید که با لحنِ خودمانی و تمسخر آمیزی می گوید :
" آن شخصی که از دستشویی بیرون می آید و بلافاصله دنبالِ ناخن گیر می گردد ، به هنگامِ شستشوی خودش ، تکه ای مدفوع زیرِ ناخنش جا خوش کرده است . "
شهاب برای بارِ چندم ، دلِ سقفِ قبرستان را جر می دهد .