سیما مشکات·۳ ماه پیشادلاین، مرد جنگ! پارت هفتم- سیما مشکاتمکث میکنم.- اما خب راست میگفتن. این زخم ها و این خاطرات بد هیچ وقت نمیذاره به ادلاین ۸ سال پیش برگردم. من به لطافت یک ملکه نیستم.دستم را…
سیما مشکات·۳ ماه پیشادلاین، مرد جنگ! پارت ششم- سیما مشکاتروی صندلیِ داخل آشپزخانه نشست و همانطور که آستینهایش را تا میزد گفت:- میدونی یکی از آرزوهای دیرینه من چیه؟وسایل را که کامل روی میز چیدم،…
سیما مشکات·۳ ماه پیشادلاین، مرد جنگ! پارت پنجم- سیما مشکاتاسبم را که به تیمارگر سپردم راه افتادم.از خانه من تا بازار اصلی راه سرسبز و کوتاهی بود که به لطف بدن ورزیدهام در کمال آرامش طی میشد. در م…
سیما مشکات·۳ ماه پیشادلاین، مرد جنگ! پارت چهارم- سیما مشکاتبا حرص و عصبانیتی که در این ۱۷- ۱۸ سال بی سابقه بود، بلند شد.ولیعهد: حال و هوای جنگ مثل سنگ بیاحساست کرده. اگر انقدر کارت به احساس و زندگی…
سیما مشکات·۳ ماه پیشادلاین، مرد جنگ! پارت سوم- سیما مشکاتاز باب توجیه خواستم وارد شوم که گفت:- همون زمان که بالافاصله از دیدن من امتناع میکردی باید قضیه رو حدس میزدم، اونقدرها هم به فکر خودت ن…
سیما مشکات·۳ ماه پیشادلاین، مرد جنگ! پارت دوم- سیما مشکاتنیم روزی بیشتر راه نبود و اسبهای جوان هم با سرعت هر چه تمام تر تاختند و ما سحرگاهان به قصر رسیده بودیم. شهر در خواب بود و تنها خانواده سرب…
سیما مشکات·۳ ماه پیشادلاین، مرد جنگ! پارت اول- سیما مشکاتهمیشه دخترها رو به رنگ صورتی و لطافت بیاندازه شناختیم، اما اگر کسی وَرای تصور ما بیاد و بخواد این تفکر رو تغییر بده چی؟بوی خون و دود همه…