این مقاله نظری شخصی از یک بیننده غیر حرفهای میباشد. از اینجا شروع میکنم که وقتی شنیدم نمایش سقراط قراره برای بار پنجم اجرا بشه، جدای از اینکه کار آقای حمیدرضا نعیمی حتما ارزش دیدن داره، با خودم گفتم اینکه یه تئاتر برای پنجمین بار اکران میشه حتما دلیلی داره. علاوه بر اینها با توجه به شخصیت خود سقراط، انتظار یک تئآتر فلسفی و بسیار آموزنده داشتم. پس تصمیم گرفتم که به دیدن این نمایش که این سری اجراش در تالار وحدت بود، برم. در خوب بودن نمایش شکی نیست اما آنطور که فکر میکردم فلسفی نبود و فقط روزهای پایانی زندگی سقراط قبل از مرگش را روایت میکرد.
حقیقتا در این نمایش من خودم، مرز بین نقدهای سیاسی امروزی که با طنز تلخ در نمایش اجرا میشد و وقعیتهای شخصیتی سقراط را نفهمیدم.
محتوای نمایش را با یک جملهی سقراط (فرهاد آییش) شروع میکنم : آدم وقتی زن ندارد فقط زن ندارد و وقتی زن دارد فقط زن دارد. علت این جمله همسر سقراط، زانتیپه( ) است که زنی غرغرو بوده است. در این نمایش اختلاف سقراط با همسر و فرزندش و همچنین حاکمان و سیاست مداران به تصویر کشیده شده است. در جایی که سقراط مردم را به تفکر و آزادگی دعوت میکند و این دیگر سیاستمداران را آزرده میکند.
در کنار خود سقراط که به خوبی شخصیت پردازی شده و صورت و فیزیک بدن آقای فرهاد آيیش و طنز دیالوگها کاملا روی پرسوناژ استوار شده است، دو شخصیت دیگر بسیار جذاب وجود دارند. یکی تئودوته(بهناز نازی) که روسپی شهر است که شیفته اخلاق سقراط شده است و دیگری افلاطون شاگرد سقراط(ایوب آقاخانی) که واقعا هر دو به شدت شخصیت پردازی شده و نقش خود را خوب بازی میکنند.
نمایش پر از دیالوگهایی است که انسان را به فکر فرو میبرد از قبیل:
سقراط رو به زانتیپه : روسپی بودن شغل تئودوته هست اما مرامش که روسپیگری نیست!
تئودوته: وقتی میخواستم شاعر شوم هیچ کس کمکم نکرد اما وقتی روسپی شدم درهای موفقیت به روی من گشوده شد.
سقراط : من فقط یه چیز رو میدونم اینکه هیچی نمیدونم.
و بسیاری دیالوگ دیگر که از حوصله این مقاله خارج است.
در آخر دیدن این نمایش رو پیشنهاد میکنم و از عوامل این نمایش و همچنین عکاسهای عزیزی که از عکسهای آنها در این نوشته استفاده شده است، تشکر میکنم.