" شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبر های داغ بسیار است
در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است
گناه اول ما ، افتتاح پنجره بود
گناه دیگر ما ، انهدام دیوار است
خوشا اشاعه خورشید در بسط زمین
صدور نور به هرجا که آسمان تار است
مرا زمان ملاقات آفتاب رسید
مکان وعده ما زیر سایه دار است "
* قیصر امین پور ، آینه های ناگهان
اینهارو کی نوشته ؟
اینهارو کی خط زده ؟
خونهای رو زمین ریخته تقصیر کیه ؟
کین اونایی که خونشون رو زمین ریخته ؟
خودکار من جوهری برای نوشتن نداره ،
ریه هام انگیزه ای برای پس گرفتن این هوای چرکین ،
بچه محلام کجان ؟ شوق تو بازی های کودکی کجان ؟
چرا این طرح هارو با هر رنگی میزنم سیاه میشه ؟
چرا همه انقدر زود فراموش کردن ؟!
" چرا از آمریکا انتقام نمیگیریم ؟ "
لعنتیا مگه میشه آخه زندگی کرد ؟
چیو دارید زندگی میکنید ؟ رکود کل جامعه رو ؟
مگه راست ها نمیخواستن نون و آب این مردمو تامین کنن ؟ پس کوش ؟
چرا وقتی صحبت میکنم شعر میگی ؟
چرا وقتی شعر میگم از صحبت هام شعر میسازی ؟!
با خودت کنار بیا ، اگه خودت بودی نمیبردی اون چند هزار میلیارد که بود حق مردم ؟!
کِی ده برابر شدیم که همه ی سختی ها ده برابر شد ؟!
کِی راضی بودیم که برگ ثبت رضایتها جمع شد ؟!
کِی خواستیم بجنگیم که مارو روبروی هم قرار دادن ؟!
کِی ؟! کِی تصمیمی با خودمون بوده ؟!
صدای سازدهنی های خونی کرمون کرد !
پس کِی بود مهلت نوای دلنشین جشن ها ؟
تو که از بود و نبود بند و دار خودت قصه میبافی
واس این سرما لباس های پشمین قامتای ما کو ؟!
اونا تو لحظه زندگی کردن ما توی لحظه مُردیم
بسه خوف و اینهمه دلهره بسه مورفین
آره فردا هم مثل امروز از بین میره ،
ولی حرف طارود این بود : اینا به یاد تو نموند !
لعنتی لعنتی لعنتی ، من فقط میخوام خاموش شم !
در گوشم همه سرودهاتو بخون میخ ایدعولوژیاتو با چکشت بکوب تو آهنِ سَرَم
من میخوام یه آدم ساکن و بی حرکت باشم !
من از کل بازی سیاست تون متنفرم نمیخوام که توش باشم !
این روح روانپریش گشته رو آروم کن بدون اینکه اتانازی باشی تو این تیمارستان متروکه ..!
.
.
.