کانت به نوعی در نگرشش به عقل در مقابل عقلگرایان (افلاطون،ارسطو،دکارت) و تجربهگرایان از اپیکوریان تا هابز، لاک، هیوم و... قرار داشت.
عقل در نزد عقلگرایان سرچشمه تفکر و جستجوی الگوی درست رفتار است و در نظر تجربهگراین، عقل در خدمت خواستها و امیال و خیر شخصی بود.
اما کانت عقل عملی را به مثابه اراده اخلاقی تحلیل کرد: "تنها بر پایه آن آیینی رفتار کن که در عین حال بخواهی که آن آیین، قانونی عام باشد."
اما این عقل، صوری و تهی از هر مضمونی بود؛ در نظام فلسفی کانت عقل در یک سو و جهان بیرون در سوی دیگر قرار داشت. چنان که هگل میگفت "جهان بیرون هیچ در غم آن نیست که با معیار عقل عملی ما مطابقت کند."
در نظام فکری کانت ما جهان را تا آنجا درک میکنیم که در قالبها یا مقولههایی که از پیش داریم مثل زمان، علیت، مکان، نسبت؛ قرار دهیم. و از شناخت فینفسه جهان باز میمانیم و فقط جهانِ `نمود` را میشناسیم نه جهانِ `بود` را.
هگل اما در نظام خود، شناسنده (عالم) و موضوع شناسایی (معلوم) را یکی کرد، یعنی جهان به یک اعتبار واقعیتی بیرونی است که به شناسایی آن و معرفت از آن اقدام میکنیم؛ اما به اعتبار دیگر شناسایی کننده و دستیابنده به معرفت نیز باز همین جهان است چون بر خلاف عقلِ خودآیینِ کانت، در نظام فکری هگل، عقل فاعلِ سراسر کائنات بود و دیگر جهان بیرون و طبیعت را در برابر خود ندارد بلکه در درون خود دارد.
سخن پایانی این که عقل است که چه در ساحت کائنات و چه در ساحت تاریخ بشری، هم هست، هم عمل میکند و هم میشناسد (در واقع خود را میشناسد). این آموزه را به وحدتعالمِ معلوم یا شناسنده و موضوع شناسایی تعبیر میکنند.
http://gestyy.com/eefofE
• از اینکه بالاخره وقت کردم چیزی بنویسم، اون هم اینجا، ویرگول، احساس صمیمیت میکنم.
• ممنون از اینکه وقت گذاشتید. از نظرات و مباحثات شما استفاده میکنم.