هر کاری میکرد ، آن سیاه سفید های سرکش سر هم داد میزدند و سمفونی باخ را خراب میکردند . کلاویه ها به فرمانش نبودند .او هم کتک شان میزد و بی خبر بود از وردی که میتوانست ارزش های وجودی و استعدادهایش را سوار و در بالاترین حد بی نقصی پیاده کند. آنها را به حال خودشان رها کرد و به نقاشی مشغول شد . لاقل رنگ ها حرف او را گوش میکردند. بوم را که از سفیدی در می اورد ، آیوی وارد اتاق شد و یکنفس حرف زد:
+راستش آیریس، تو خیلی بی ثبات شدهای .با هوس این کلاس کذایی سر مامان رو شیره مالیدی .اونم با ذوق کسی که دخترش قراره جانشین موتزارت بشه یه پیانوی گرون برات خرید و کل برنامه ریزی من برای اردوی تابستونی دود شد رفت هوا . پس به نفعته تمرین کنی تا لاقل دلمون خوش باشه ارزش اون اتفاقا رو داشته.
_ نمیتونم تمرین کنم . دستام همچین قدرتی ندارن . در حد گردگیر پیانو هم خوب نیستم.
+ تمرین مهمه ؛ ولی میذاریش کنار و از قافیه خارج میشی. میذاریش کنار و انتظار داری هر وقت میشینی جلوی پیانو زنده بشه و شروع به نواختن کنه .میدونم اگه اراده ات رو به اندازه ی خلاقیتت بکنی ، دستات جادویی میشن . میدونم که ذاتت خود هنره . فکر کن حرفام به سود خودمه. ولی من کاری که بایدو انجام دادم وحالا نوبت توئه که ثابت کنی من الکی اینجا نبوده ام. البته اگه برات مهمه.
آیوی رفت . ولی حرف هایش در فضای اتاق و ذهن آیریس معلق ماندند . آیریس تصمیمش را گرفت . یوتیوب را باز کرد و چند تا کلیپ دید . بعد کتابچه ی نت ها را باز کرد ، آهنگ مورد نظر را جلویش گذاشت و....
دو سال بعد ، آیریس مک کنزی ، مدال طلای کشوری را درمسابقات موسیقی کسب کرد . در سخنرانی بعد از پیروزی ، برای هزارمین بار از خواهرش تشکر کرد. برای اولین بار ، عباراتی را که تحت تاثیرشان به همه ی رویاهایش بدل شده بود ،در حضور مردم به زبان آورد : تمرین مهمه و وقتی بذاریمش کنار از قافیه خارج میشیم . دستای ما جادویین و ذاتمون خود هنر . اما این وقتی خودش رو نشون میده که بنوازیم ، بنوازیم و بنوازیم .
تمرین ، خود هنره و زیبایی اجرا فقط با تمرین میسر میشه...
صوفیانا~