نوشتن آهنگ مثل یه بیماری مسری میمونه . دوره اش کوتاهه و عوارضش زیاد . به همه ی کسایی که نزدیکت بشن هم منتقل میشه. بعد یهو همه شون آهنگ نویسن و تو هم پنجاه تا آهنگ نیمه تموم دیوونه وار مونده رو دستت که نه میتونی ادامه شون بدی و نه میتونی بیخیالشون بشی . میدونم عجیبه اما من حس کسیو دارم که نوبل برده . تو یه سال چقدر همه چی تغییر کرد . چقدر افکارم تغییر کرد . چقدر مستقل شدم . سلیقه ی خودم ، استایل خودم ، امضای خودم ، سبک هنری خودم . انگار تو همه چی خودم هستم . شاید دلیلش نبودن کسیه که فکر میکردم خیلی خفنه و نصف عمرم تلاش کردم مثل اون باشم . اما حالا اومده و اعتراف کرده که من امضای شخصی خودمو تو استایل دارم و اون یه استایل عادی . اون آدمیه که معمولا رکه و زیاد تعریف نمیکنه . اما اگه تعریف کنه اون واقعیه . برای همینه که وقتی اینو از زبون اون بشنوم باورم میشه . هر چند تغییرم به قدری چشمگیر بود که خودمم فهمیدم . دارم میدرخشم!
تا چند سال پیش حتی تصور نمیکردم یه آهنگ با ملودی کامل بنویسم . یا استایلم رو دوست داشته باشم . همیشه فکر میکردم اونایی که ازشون تعریف میشه و خفنن چطوری با کارای فوق العاده شون احساس راحتی دارن . مثلا فرض کن یه خوانندهٔ معروف با پیژامه راحتی تو سونا آهنگ بنویسه و باورش بشه اون مال خودشه. انگار که اون چیز به خصوص درون تو وجود داره و چیزی جلوش رو نمیگیره و قرار نیست جایی بره . انگار که قرار نیست خودتو بکشی تا بقیه ازت تعریف کنن . مثلا تا دو سال پیش انشاهام من رو ناامید میکردن . سر جلسه ها هل میکردم و ذهنم بسته میشد . انگار که چیزی درون من وجود نداره . اما نمیدونم الان چطور دارم باهاش کنار میام . چطوری جمله ها خودشون تو زمان مناسب میان بیرون بدون اینکه من با ذهنم بجنگم و عذاب بکشم. انگار من اونو دارم و لازم نیست برای اثباتش صبر کنم تا زمانش برسه . اون همه جا درون منه :)
صوفیانا~