ویرگول
ورودثبت نام
لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زادهیک نویسنده عادی معمولی امیدوار
لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زاده
خواندن ۱ دقیقه·۸ روز پیش

تقدیم به دختر هم روستایی ام

من و تو دو گل از یک شاخه ایم یکی با گلبرگ های خفته و غنچه ای آلوده به خیانت غیاب تحمیلی باغبان درستکار و دیگری گلی پژمرده که تنهای تنها که رونقی برای زندگی نمی یابد. امسال نیز این درخت سیبی نمیدهد...

و وقتی که گل بودن برای تو دیگر نصرفید خواستی آدم شوی... اگر سیب نمیشوی پس بروی در دیار غربت و دور از پسر هم روستایی و شوهر آینده ات تار بنوازی... آنجا هنر نیست و دیوان خسته خوب در ازای چنگ زدن های تو به تو غذا میدهند و تو از ترس اینکه انگشتانت چون دیو ها چاق شود کم غذا میخوردی که مبادا چاق شوند و از کار بیافتی اگرچه آنقدر پول داشتی که برای خودت جت شخصی نیز خریدی...

رودخانه روستا به سمت دیار دیوها نمیریزد ولی من هرشب نامه ای در شیشه می اندازم و در رودخانه رها میکنم. مثل بچه های ساده احوالت را میپرسم و نمیدانم چطوری... فکر میکنم تو هم مثل من درد میکشی پس حالت را میپرسم و منتظرم بگویی خوب نیستی و به سراغم بیایی و من نوازشت بکنم... گریه کنی و بگویم عیب ندارد من هستم... و من ساده ترین پسر دنیا حال و هوایی دارم که تو حوصله خندیدن به آن را هم نداری...

اما من آرزوی سیب شدن را رها نکرده ام... و منتظرم نسیم و دست باغبان روی پرچم هایم بنشیند و درخت درخت باغ ثمر دهد و بلاخره رهگذران از روستای ما طعم سیب بچشند و رونقی که در روستای من و تو نبود به روستایمان برگردد شاید تو برگردی...

درختغذاپسر
۳
۰
لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زاده
یک نویسنده عادی معمولی امیدوار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید