نویسنده: یک عدد، آورنده!
آورده اند که: (از جمله مجهولاتِ همیشگیِ اینجانب این است که «فاعلین» محترمِ «فعلِ آورده اند که...» در تاریخ ادوار بشری چه کسانی بودند که تا این حد زیبا می آورده اند و چرا اکنون تشریف ندارند تا باز هم بیاورند!!! به احتمال قریب به یقین دچار اکسپایر شدن گشته اند! اما باز هم خداروشکر که مغولان(!!!) فقط فاعلان محترم را نشانه گرفتند و دست به ترکیب افعال نامبرده نزده و ایشان را برای ما به یادگار گذاشتند تا در برهه های حساس قبلی، کنونی و احتمالا بعدی از این افعال و روایت هایشان مستفیض گردیم (حالا هی اصرار ورزیدکه مغولان بد بودند(!!!) لااقل کل جمله را از بین نبردند و جمله را تا سرورهای داخلی و القصه پیامرسان های بومی، آورده اند!!!)
القصه عرض میکردم:
آورده اند که مردی ساده لوح زیرسایه درختی نشسته بود که عقابی بزرگ و تیزچنگال را مشاهده نمود که مرغی را به چنگال گرفته و در آسمان روستا، مستغرق در تفاخر پرواز می کند!!! با خود اندیشید که باید هرطور شده به کمک مردم روستا به پا خیزد و آنان را از شر عقاب خلاص کند. پس از لحظاتی اندیشیدن (جلسه با معاونین سران سه قوه متشکل از قوه بینایی، شنوایی و القصه چشایی!!!)، ناگهان از جا پرید، تیشه را برداشته، نقابی بر صورت زده(!!!) و به سرعت به طرف پل روستا رفت و با تمام توان تیشه بر پل کوبید و آن را خراب کرد تا راه را بر عقاب ببندد و او را سرگردان کند!!!
احتمالا شما خواننده ی گرامی منتظر انتهای داستان می باشید تا در جریان واکنش اهالی روستا قرار گرفته و از این «؟آورده اند عبرت آموز» در برهه های حساس بعدی استفاده نمایید اما ناگزیر عرض می نمایم ما هم به دلیل قطع شدن راه های ارتباطی از پایان قصه بی خبر می باشیم لذا اگر خواننده ای از شما دوستان به سمت آن حوالی یک مسافر زد و مسیرش آن طرف بود لطفا اهالی روستا را با پیامرسان های داخلی و بسیار پرسرعت بومی آشنا سازد تا در جریان اعتراضات قرار گیریم و القصه از شدت کنجکاوی به فنا نرویم !!!
پ ن : عکس ها برای خودم باز نمی شوند شاید برای شما هم باز نشوند پس لازم به ذکر است عکس اول که چیز خاصی نبود!!! اما عکس انتهایی حامل یک بیت شعر وزین می باشد که عبارتست از:
راه دشمن همه نشناخته ایم ... تیشه بر راه خود انداخته ایم!!