نویسنده: یک عدد بروکراتروماتیک
حضور دلقک ها در دربار پادشاهان و اُمرا در قرون گذشته، بیشتر به دلیل بذله گویی، حاضرجوابی و شیرین کاری هایشان بود تا پادشاهان از دیدن و شنیدن آن ها شادمان و خرسند گردند!! البته نکته ی قابل توجه این است که حضور این دسته از نامبردگان به دوره یا زمان خاصی محدود نشده و چه بسا امروز شاهد حضور بی بدیل مسئولانی باشیم که لاجرم به خودکفایی در دلقکِ درون رسیده اند و القصه خود گویند و خود نیز خندند!!!!
تجربه نشان داده است هنگامی که شما برای انجام امور اداری وارد یکی از ادارات فخیمهی دولتی میشوید با زمانی که از آن مکانِ مقدس خارج میگردید، زمین تا آسمان متفاوت بوده و به انسان دیگری تبدیل شده اید!! در علم آسیب شناسی یا به قول اجنبی ها پاتولوژی، پدیده ای به نام بروکراتُروما وجود دارد که حاصل ضربات ناشی از بروکراسی های اداری می باشد فلذا می توان گفت از آن دسته از حوادث غیرمترقبه به شمار میرود که عنقریب است که خدای ناکرده دامن گیر شما خواننده گرامی نیز بشود!!!!
اینجانب در یک صبح مطبوع به منظور رتق و فتق امور اداری؛ آن بلای خانمان برانداز، وارد یکی از مهمترین مراکز اجرایی کشور گشتم!! (تلاش نمودم تا حد ممکن سربسته عرض نمایم تا شما دوستان گرامی در جریان قرار نگیرید که هدف حقیر دقیقا کدام دلقکسرای دولتی بود!!!). به محض ورود به مکان مزبور پرونده ی چندصفحه ای خویش را که حاصل چندین ماه مطالعه و تلاش بود بر روی میز مسئول محترم قرار داده و با استایلی شبیه به بازیکنان فوتبال در دیوار دفاعی حین زدن کاشته، مقابل نامبرده حاضر گشتم و عرض نمودم:
بالاخره تکمیل شد مرحمت فرموده مرقومهی حقیر را امضا نمایید!!
مسئول محترم، پروندهی اینجانب را گرفته و نگاهی معنادار به حقیر انداخت که حامل جمله ای کوتاه اما عمیقِ «به همین خیال باش!» بود سپس با یک پرتاب سه امتیازی قربانی مذکور را به داخل گورستان پرونده ها پرتاب نمود!!! و در پاسخ به سوال نپرسیدهی اینجانب عنوان کرد:
خبرت می کنم!!
برای اولین بار در زندگی پس از طی کردن پیچ و خم های فراوان اداری که الحق و الانصاف پیچ و خم های شش متر روده کوچک در مقابل آن لُنگ می انداخت، به این حقیقت دست یافتم که نیازهای اولیه انسان عبارتند از: خوراک، پوشاک، مسکن و پارتی!!! لازم به ذکر است مورد آخر به میزانی ضروری به شمار میرود که در فقدان نامبرده نه خواب داریم نه خوراک!!
با ناامیدی هرچه تمام تر به سمت درب خروجی در حرکت بودم که یکی از دلقکان دربارِ مذکور، در پیامی عنوان نمود:
اگه میخوای وقتت کمتر تلف بشه برو خرِ کریم را نعل کن!!!
پس از خلق این جملهی نه چندان بانمک از دهان ایشان، دوستان و یاران، جُملگی بِه بَه بَه و چَه چَه فراوان پرداختند که عجب راهکار سنجیده ای را مطرح نمودی و درنهایت، خود گفتند و خود خندیدند!!! هرچه چشمان مبارک را به این سو و آن سو چرخاندم نه از کریم خبری بود و نه از خری!! البته ناگفته نماند که وصلههای احتمالی شما به بنده نمیچسبند و اینجانب به هیچ وجه نعل کردن خر را بلد نبودم!! پس مجددا همانند تمامی نوشته های دیگر، در این داستان نیز سرمنزل مقصود را در پیش گرفتم تا بیش از این مورد طعنه و کنایه ی دلقک های مستقر در مجاری دولتی قرار نگیرم!!
القصه حدود شش ماه از آن ماجرا می گذرد و ناگفته پیداست که پروندهی بنده توسط موریانه ها خورده شده است، اما چیزی که وجود دارد ناکامی اینجانب در دسترسی به خرِ آقا کریم میباشد، زیرا تیم رقیب به سرعت خرِ آقا کریم را یافت و نعل نمود. اینجانب نیز پس از وقوع این حادثه متنبه گشته و با استعانت و کسب رخصت از جناب سعدی علیه الرحمه:
بِنشینم و نَعل پیش گیرم... دنباله ی کار خویش گیرم !!!
پانویس: ناصرالدین شاه دلقکی داشت به نام کریم شیره ای! آنچه مسلم است او اهل تریاک و شیره نبود و شیره فروشی میکرد و شاید هم به دلیل شیرین کاری هایش به کریم شیره ای معروف شده بود!!! القصه، ناصرالدین شاه او را به دربار آورد تا از مهارت نامبرده در جهت تحقیر و نابودسازی رجال و بزرگان دیگر استفاده نماید!! درباریان و رجال به منظور آنکه از زبان نیش دار کریم درامان باشند به او باج و رشوه میدادند! روزی یکی از رجال شکایت کریم شیره ای را به نزد ناصرالدین شاه برد، شاه نیز در پاسخ گفت: به جای گله و شکایت خرِکریم را نعل کن!! یعنی پول بده و خودت را از شر آزارها و تحقیرهایش رهایی ده!!!