نویسنده:سهیلابانو!
ویکی رجایی آورده است:
جلسه ماکروارگانیزم بسیار خطرناکی است که پس از ورود به بدن منجر به بیقراری اندام تحتانی افراد میشود. شخصِ بیمار در این حالت از یک جلسه به جلسه ی دیگر در حال تردد بوده و پس از مدتی، ماکروارگانیزم نامبرده برای فرد بیمار حکمِ اکسیژن را داشته و چنانچه یک روز جلسه ای تشکیل نشود بلاشک فرد مذکور جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد.
در بسیاری از مقالات علمی به این بیماری، بیماریِ جلسه و یا سندرم نشست بیقرار گفته شده است. همچنین به افرادِ مبتلا به این بیماری، مسئولان (!!!) گفته میشود. مطالعات میدانی گسترده نشان داده است که مسئولان دایما به این فَکتِ کاملا علمی اذعان داشته و در هر مصاحبه ای گفته اند: بنده جلسه دارم / در جلساتی که ما با سایر دوستان داشتیم...
یادم می آید اولین باری که به یک جلسه هم اندیشی دعوت شدم تازه از مقطع شریف کارشناسی فارغ التحصیل شده بودم، هیجان زیادی داشتم و دایما در این فکر بودم که فضای یک جلسه چگونه است؟ قرار است چه حرف هایی رد و بدل شود؟ یا به قول اساتید، محور گفتمانی (!!!) جلسه چه خواهد بود؟
البته ناگفته نماند که کماکان محور گفتمان هر جلسه ای همانند برادر بزرگوارمان جناب ناکاماتو (!!!) خالق بیت کوین ناشناخته باقی مانده است!
از یکی از دوستان که چندین جلسه بیشتر از نامبرده پاره کرده بود، درخواست راهنمایی کرده و ایشان در پیامی نکاتی را اظهار داشت:
اینجانب که تازه قدم بر مسیرِ پرفراز و نشیب جلسه گذاشته بودم خود را همانند تلمیذی (!!) میدانستم که قرار است در مکتب عمیق جلسه، پوست و استخوان ترکانده و سَری در سَرهای جلسه شوم!! لذا تمام نکات مذکور را سرلوحه خویش قرار دادم! در گام اول تمام خانه را شخم زده تا شاید دفتری سیاه رنگ یافته و آن را همراه با خود به جلسه ببرم! دوساعت دیگر جلسه آغاز میشد! ناگهان یک دفتر سیاه در مجموعه ی وسایل کتابخانه پیدا کرده و در دل یقین نمودم که این همان دفتریست که در نکات استاد به آن اشار شد!
القصه نامبرده با ظاهری کاملا رسمی، وارد جلسه شدم! بلافاصله پس از نشستن در صندلی های میانی سالن، دفتر مذکور را روی میز گذاشته و یک خودکارِ بیک که نشان از معرفت و سواد بالای شخص (!!) بود بصورتی کاملا مورب بر روی دفتر قرار دادم و دستم را با همان حالت گفته شده بر روی صورت! اندک اندک جمع مستان در حال رسیدن بود و میزان هیجان اینجانب رو به ازدیاد!
افراد حاضر مستقر شده و جلسه آغاز گردید! سخنران اصلی جلسه پس از خوشامدگویی گفت:
از شما نخبگان محترم (!!) ممنونم که دعوت ما را پذیرا بودید. اینجا جمع شدیم تا درباره مسایل و چالش های نخبگانی، گفتمانی را با هم داشته باشیم! هریک از شما عزیزان فرصت دارید تا در مدت 15 دقیقه مسایل و چالش های نخبگانی را که درنظر دارید مطرح نمایید!
بلافاصله پس از شنیدن نکات مذکور و نداشتن هیچ گونه سخنرانی از قبل آماده شده به یاد بند آخر نکات استاد افتاده و در راستای مخالفت با بیانات سخنران، گفتم:
مسئول جلسه در پاسخ گفت:
از آنجایی که بلاشک نامبرده بیدی نبوده که با این دست بادها بلرزم مدیریت استرس(!!) را آغاز کرده و به خود گفتم:
در همین افکار غرق بودم که ناگهان مسئول جلسه گفت:
به اطرافم نگاه کردم تا متوجه شوم مسئول محترم چه کسی را مورد خطاب قرار داده است که در آن لحظه متوجه شدم نامبرده در وسط ترین قسمت جلسه مستقر شده ام!! القصه آن دستِ مستقر بر چانه پس از آگاهی از این خبر سقوط کرد! حتی در همین لحظه ی ناگوار با عکاسِ جلسه نیز چشم توی چشم شدم!
تک تک نکات و بندهای ذکر شده ی استاد رو به فنا و نابودی بود که ناگهان به یاد دفتر سیاه افتادم! در دل یقین نمودم که حتما در این دفتر نوشته های مفیدی خواهد بود که بتوانم با بهره مندی از کلمات موجود در آن دایره واژگانم را مدیریت کنم. پس بلافاصله دفتر را باز کرده و دیدم:
دستور پخت کلم پلو شیرازی برای چهار نفر!!!!