سهیلا رجایی
سهیلا رجایی
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

دلالی به نرخ خیابان انقلاب!!!

نویسنده: یک عدد فریب خورده



احتمالا برای شما نیز اتفاق افتاده است که خدای ناکرده برای به امانت گرفتن کتابی به کتابخانه ملی مراجعه فرموده و با پاسخ – نامبرده در مخازن بسته قرار دارد ـ مواجه گشته باشید!! در تعریف اصطلاح مخازن بسته برای آن دسته از دوستانی که با مذکور، افتخار آشنایی ندارند، لازم به توضیح می باشد که مخازن بسته، مخازنی بوده که دست بر قضا بسته می باشند!!!

القصه به دلیل بسته بودن مخازن نامبرده اینجانب دست از پا درازتر و شاید بالعکس، مجددا به منظور تهیه‌ی کتاب راهی خیابان انقلاب گشتم!!! در بدو ورود در دل یقین داشتم که بلافاصله با قدم نهادن در اولین کتابفروشی به وصال معشوق خواهم رسید اما زهی خیال باطل!!!! چرا که نامبرده در خیابان انقلاب نیز در مخازن بسته قرار داشت!!!

پس از آنکه کاملا از یافتن ناامید شده بودم ناگهان کتابفروش محترم جمله ای گفت که تمام معادلات منطقه غرب خاورمیانه را بر هم زد!!! آن جمله این بود:

این کتابی که میخوای دیگه چاپ نمیشه، ولی اگه خیلی برات حیاتی هست بیرون پاساژ یک آقایی هست به اسم چنگیز، کارتو راه میندازه! در غیراینصورت هم محاله پیداش کنی!!

این مساله برای حقیر که ارادات ویژه ای به خریدن کتاب آن هم از مجرای اخلاقی و صحیح دارم همانند توهینی آشکار از جانب طرفین مذاکره به شمار میرفت و خواستم با صدایی رسا اعلام نمایم که هرگز یک ایرانی را تهدید نکن و قطعا نامبرده را از مجرای قانونی خواهم یافت و این کار خلاف قانون شما را به مراجع ذیصلاح اعلام خواهد کرد تا وجدان خویش را آسوده ساخته و گامی را در جهت اعتلای فرهنگ بردارم که .... شما خواننده گرامی انتظار ندارید که این پیشنهاد بسیار وسوسه انگیز را رد میکردم و دل به آن شعارهای پوچ میدادم!!( خوشحالم که با بنده موافقید!!!)

راه افتادم و با چشمانی که از شدت هیجان برق میزد مسیر نه چندان طولانی کتابفروشی تا بیرون پاساژ را در کسری از ثانیه طی نمودم. با ترس و لرز فراوان به اولین فرد غلط اندازی که بیرون پاساژ ایستاده بود گفتم:

آقا چنگیز شمایید؟!!
ایشان نیز در پاسخ فرمودند نه چنگیز اونه!!!

به محض آنکه چشمانم به آقاچنگیز افتاد تمام تصورات چندین و چندساله اینجانب پیرامون چنگیزنام ها و انسان های خلاف کار بر چشم برهم زدنی دود شده و به هوا رفت!! فرد مذکور به حدی با چنگیز خیالی اینجانب فاصله داشت که در دل یقین داشتم حتما اشتباهی رخ داده است و هر چنگیزی همان چنگیز مذکور نیست!! در همین افکار مستغرق بودم که ایشان در پیامی خاطرنشان کرد:

با بنده امری داری خانوم؟

با ترس و لرز فراوان گفتم: من و کتابفروشی انتهای پاساژ فرستاده....هنوز سخنم تمام نشده بود که گفت اسم کتابی که میخوای چی هست حالا؟

با صدایی که حامل پیام دَندت نرم و چَشمت کور بود، گفتم: دایی جان ناپلئون!!!
آقاچنگیز گفت: باش تا برات بیارم!!!

القصه چنگیزخان به سراغ مخازن بسته خیابان انقلاب رفت و بعد از حدود ده دقیقه با کتابی در داخل مشمای رنگ و رو رفته ی انتشارات x از راه رسید!! و سپس در پیامی عنوان کرد پولش میشه هشتادهزارتومان!!!

در این زمان فعل و انفعالاتی در بدن اینجانب شروع به تشکیل نمود که تظاهرات بیرونی آن شامل عرق سرد، صدایی لرزان، دلی شکسته و اندوهی فراوان بود که به این رخداد، پدیده‌ی خودکرده را تدبیر نیست پس از کشیدن کارت گفته می شود. با همان تظاهرات بالینی سرمنزل مقصود را در پیش گرفته بودم که ناگهان فردی هم راستا با من قدم برداشته و به آرامی گفت: خانم اگه کتاب کمیاب دارید دوبرابر ازتون میخرم!! در دل یقین کردم که اینجانب لو رفته و هم اکنون است که بخاطر این حرکت دور از اخلاق، شطرنجی گشته و در برنامه معروف درشهر از کار خویش اظهار ندامت و پشیمانی نموده و تمامی جوانان و نوجوانان را به راه راست و قانون دعوت نمایم!!! مجددا در همین افکار باطل مستغرق بودم که دیدم فردی دیگر در کنار دکه روزنامه فروشی به محض رویت محموله، نزدیک گشته و گفت: کتاب کمیاب دارین خریداریم!!

پر واضح بود که در این بازار داغ دلالی کتاب، مشمای رنگ و رو رفته ی انتشارات x، اسم رمز بوده و به محض مشاهده نامبرده، اقدام به خرید و لاجرم فروش آن با قیمتی بالاتربه بدبختی دیگر نمایند!!

اینجانب پس از کشف این بازار به منظور حفظ جان خود(!!!) و نامبرده اقدام ب انهدام مشما نموده تا بازار داغ دلالی کتاب در این راسته را داغ تر ننمایم!!

در پایان لازم به ذکر است این دست دلالی ها در فرهنگ غنی چندین و چند هزار ساله‌ی ما هرگز وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت و به قول دایی جان ناپليون، بلاشک توطئه‌ی انگلیسی هاست!!!


پانویس: از آنجایی که زبان طنز اقتضائات خاص خودش را دارد و شاید صحیح نباشد تمامی معضلات و مشکلات جدی جامعه با زبان طنز بیان گردد تا در مسیر عادی ساختن قرارگیرد و به دنبال آن مورد حملات و ترکش های طاعنان واقع گشته که قشقرقی به پا خواهند ساخت و بیانیه ها صادر خواهند کرد که واویلا مشکلات جامعه به طنز بیان شده است و بدین سان قلمتان واژگون باد! القصه با توجه به موارد بسیار تخصصی گفته شده در بالا، اینجانب کمافی السابق از زبان طنز در جهت بیان معضلات استفاده نموده تا مشت محکمی باشد بر دهان استکبار جهانی!!!( البته متن غرای بالا ناشی از جوگیر شدن نویسنده می باشد و صرفا جنبه تزیینی دارد!!)







دلالیطنزخیابان انقلابحال خوبتو با من تقسیم کن
فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید