ویرگول
ورودثبت نام
سهیلا رجایی
سهیلا رجایی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

فضای کار اشتراکی برای من!!

نویسنده:!!!


فضای کار اشتراکی که اجنبی ها به آن Coworking Space میگویند، یکی از چالش برانگیزترین مسایلِ من از همان بدو ورود به سَری شدن در سَرها بوده ، هست و احتمالا خواهد بود. طبقِ تعاریفِ موجود ، فضای کار اشتراکی به ساختمان هایی گفته می شود که امکانِ فعالیت فریلنسرها، تیم های مختلف استارتاپی و کارآفرین ها را در کنار هم فراهم می سازد که البته ناگفته نماند تعاریف کی بُود مانندِ دیدن!!

دوران کودکی داشت به خیر و خوشی میگذشت که مع الاسف وقتِ رفتن به مدرسه فرارسید و از آن جایی که از همان ابتدا مخالفِ هرگونه سوسول بازی بودم به هیچ عنوان در کلاسهای پیش دبستانی شرکت نکردم و به همین دلیل نمیدانستم مدرسه چگونه و چه شکلیست! لذا شبِ قبل از حادثه از والده سوال کردم:

مدرسه چجور جاییست؟!!!

ایشان هم در ژستی شبیه به والده گرامی انیشتین پاسخ داد:

جایی که هرروز چیزهای جدید یاد میگیری و دیگه لازم نیست من برات کتاب بخونم و خودت باسواد میشی، دوستای جدید پیدا میکنی و یک نیمکت برای خودت داری :))

من حیث المجموع پس از شنیدن خطابه ی بسیار غرای مادر، تنها چیزی که نظر من را جلب کرد داشتن یک نیمکت برای خودم بود!! روز حادثه فرارسید و اینجانب بطور رسمی رفتم قاطی شکوفه ها! به محضِ اجازه ناظم برای ورود به کلاس ها، همزمان که سایر شکوفه های گرامی مشغولِ وداعی سوزناک از والده هایشان بودند، اینجانب با سرعت برق و باد وارد کلاس شدم تا با نیکمت خویش ملاقات نمایم!! در همان بدو ورود، نیمکتِ دوم از ردیفِ وسط به گونه ای چشمم را گرفت که با تمام قوا به سمتش حمله ور شده و همچنان که سرگرم برانداز کردن قلمروی خویش از تمام زوایا بودم بچه ها وارد کلاس شدند و هر کدام اقدام به نشستن بر روی نیمکت ها کردند که ناگهان یکی از بچه ها در حرکتی نابخردانه به سمت قلمرو من حرکت کرد و در کنار من نشست! با حرکت چریکی نامبرده، تمام مدارهای مغزم هشداری مبنی بر وضعیت قرمز را اعلام کردند که در پی آن سینه را سپر کرده و گفتم:

این نیمکت منه برو یک جای دیگه بشین!!!

ایشان نیز کم نیاورد و در حالتی تدافعی پاسخ داد:

نمیرم میخوام اینجا بشینم!!

گفتم:

بهت میگم این نیمکت منه!! سپس در حرکتی دور از اخلاق کوله پشتی قربانی را به زمین پرتاب نمودم!!

طفلک بیچاره پس از مشاهده این حمله برق آسا، گریان به سمت بیرون متواری شده و بعد ازچند ثانیه با تیم مذاکره کننده یعنی مادرش و معلم بازگشت!! لازم به ذکر هست اینجانب بیدی نبودم که با این دست بادها بلرزم، لذا بصورتی فراخ و با زاویه ای درحدود 123 درجه نشستم تا از قلمرو خود به نحو احسن دفاع نمایم! اصرارهای بی امانِ تیم مذاکره نیز فایده نداشته و به هیچ نحوی کوتاه نیامدم! تنها یک راه باقی ماند و آن راهی نبود جز گروه ضربت!پس والده اینجانب را صدا کردند تا شکستِ ناشی از مذاکراتِ صلح آمیزِ خودشان را با خشم و مدیریت مادرانه ی گروه ضربت بشورند و ببرند که البته کارگر افتاد و شست و برد!!!

این اولین چالش من در زندگی بر سر فضای اشتراکی با دیگران بود که ناگفته نماند در سرتاسر زندگی بارها و بارها تکرار شد!

یکی از نگرانی هایی که اکثر فریلنسرها با آن مواجه هستند افسردگی ناشی از کارِ منفرد و انزوا و صدالبته صدای بی وقفه ی جاروبرقی مادرهاست که حتی به تک تکِ کدهایی که نوشته شده دستورِشرطی «if: پاها بالا، زیرشونو جارو بکشم و else: پاشین برین بیرون ریختتونو نبینم»، نیز داده می شود! القصه فضای کار اشتراکی می تواند محیط مناسبی را برای فریلنسرها فراهم آورد تا به دور از هرگونه بلایای مادرزادی و در محیطی تعاملی به کار بپردازند! بنده نیز دل را به دریا زده و وارد یک فضای کار اشتراکی شدم!

در همان بدو ورود، بخت با من یار نبوده و مشاهده کردم پشتِ میزی که با هزار آمال و آرزو، رزرو کرده بودم پسری چادر زده و سکنی گزیده است!!!! من که تمامِ رویاهایم را بربادرفته میدیدم با حالتی اعتراض آمیز گفتم:

بااجازتون این میز رو من رزرو کردم نکنه یک میزو به چند نفر فروختن؟؟!!

بلافاصله مسئولِ نسبتا محترم آمده و بیان داشت: به دلیل ریختنِ سقفِ کاذبِ قسمتی از سالن مجبور به ادغام چند فضا با هم شده ایم! و در این مدت با ایشان سرِ یک میز خواهید بود!

هیچ چیز بهتر از این نمیشد، آن هم برای منی که از عنفوان کودکی مشکلات ریشه دار با اشتراک فضاهایم با دیگران داشته ام! با همان حالتی که کوله پشتی ام را در آغوش گرفته بوده و در دل به عمه ی جنابِ کائنات بد و بیراه میگفتم به این فکر میکردم که این حادثه بلاشک ناشی از آهِ همان یار دبستانی می باشد که ناگهان جنابِ شریکِ ناخوانده به صدا آمده و گفت:

ناراحتین برم روی زمین بشینم؟ برای من فرقی نمیکنه! دوست ندارم باعث ناراحتی و مزاحمتِ کسی باشم!

نامبرده گمان کرده بود اگر تریپِ جناب فردین را اتخاذ نماید می تواند بنده را فریب دهد، غافل از آن که مجددا اینجانب بیدی نیستم که با این دست خدعه ها بلرزم. پس بلافاصله پاسخ دادم:

بله بله اگه ممکنه برید روی زمین، من اینجوری ناراحتم و اذیت میشم!!

ایشان که دچار شوک عمیقِ پس از حادثه شده بود و انتظار چنین استقبال گرمی از جانب من را نداشت گفت:

واقعا برم روی زمین بشینم؟!!!! :/

گفتم:

بله دیگه، خودتون پیشنهاد دادید!!!

و همچنان که با لبخندی پیروزمندانه ایشان را مینگریستم ناگهان یادِ یارِ دبستانی افتاده و تصمیم گرفتم دیگر حرکتِ زشتِ خویش را تکرار نکرده تا مجبور نباشم مجددا در سالیانِ بعد، عمه و سایر بستگانِ کائنات را مورد خطاب قرار دهم، پس در پیامی اعلام کردم:

هفتاد، سی!!
گفت:چی؟!!
گفتم: 70٪ میز برای من و باقیش برای شما!

نگاهی به زمین و سپس نگاهی به 30٪ خویش انداخت و مصلحت را در این دانست بنابر ضرب المثل «کاچی به از هیچی» در همان 30٪ باقی مانده مستقر گردد!!!

در تمامِ آن مدت، جملگی شنیده ها و تعریفات درباره فضای کار اشتراکی دود شد و رفت هوا! برنامه ها و عملکرد ایشان تا حدی با من در تضاد بود که کمترین بازدهی را در طولِ عمرخویش به نمایش گذاشتم! هنگامی که من میرسیدم و آغاز به کار میکردم، نامبرده مشغولِ چرت زدن و القصه خروپف پشتِ لپ تاپ بود و وقتی که بیدار میشد اقدام به نوشیدنِ انواع نوشیدنی های گرمِ انرژی زا با بوی ناخوشایند همیشگی شان میکرد که حاصلی جز سردرد برای من نداشت! در اکثر مواقع نیز زیرلب آهنگ های سخیفی را زمزمه میکرد که به دلیل وجود هندزفری در گوشها، صدایش تا حد زیادی بالا رفته و با نگاهِ شماتت بارِ سایرین نیز مواجه میشد که البته ناگفته نماند هرگز با نگاه ها مواجه نشده و بنده مجبور به زدنِ بشکن هایی ریتمیک برای آگاه سازی فردِ مذکور و رساندن مراتب اعتراض اعضای موجود در فضا میشدم که البته ایشان نیز با صدای بلند فریاد میزد: چی شده؟!! و مجددا تمام سالن را متوجه خود میساخت!!! چنانچه تمامی حرکات ایشان را مورد عفو و رحمت قرار دهم نمی توانم از سندرمِ پای بسیار بیقرارش بگذرم! طوری آن پاهای نگون بخت را تکان میداد که حال و هوای کدنویسی بر روی ماشین لباسشویی 9کیلویی تولیدِ خارج به هر بنی بشری دست داده و تمام محتویات میل شده در معده تبدیل به کَره میگشت!! از احوالات دیگران نیز ناگفته نماند که سایر دوستان نیز جوری با هم صمیمی شده بودند که گویی تورِ آنتالیا رزرو کرده بودم نه یک فضای کاری!! چه جوانهای مجردی که در اثر استفاده از این فضاها، قاتی مرغ ها شدند و چه پروژه هایی که با <doctype html!> آغاز شده و با «عروس رفته گل بچینه» به پایان رسیده است!!! :)))

دوره سخت و نفسگیر کاری در این فضا به پایان رسید و بسیار خرسند بودم که از این فضایِ کاری و صدالبته جنابِ فردین آزاد و خلاص میشوم و نیاز داشتم دوستان بصورت یک صدا آهنگِ معروف «بری دیگه برنگردی» را همنوایی نمایند! القصه احتمالا افراد زیادی هستند که از حضور در فضای کارِ اشتراکی لذت برده و نهایت استفاده را میبرند اما اینجانب پس از کسبِ تجربه در این فضا، اطمینان حاصل کردم که صدای جاروبرقی والده، زیباترین صدای دنیاست! :)))


پانویس: دوچیز انسان را به خاک سیاه می نشاند: اول، رفیقِ بد، دوم، هم‌تیمی و هم‌فضایی بد! در انتخاب هردو دقت نمایید تا رستگار شوید :)
طنزفضای کار اشتراکیبرنامه نویسیحال خوبتو با من تقسیم کن
فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید