نویسنده: یک مطالبه گر!
مطالبه چیست و مطالبه گر کیست؟ اصلا از چه طریقی باید مطالبه گر باشیم؟ نتایج حاصل از آن چه خواهد بود؟ در این متن به بررسی انواع مطالبات، زمینه ها و نتایج حاصل از آن می پردازیم! (بشنو و باور نکن !!)
سکانس اول: مطالبه ای اصولی و دارای منفعت برای همه!
از وقتی که به عنوان یک دانشجو وارد فضای دانشگاهی شدم، مطالبه داشتم! همیشه خواهان تغییر بودم! همیشه تلاش کردم در زمان حضورم در دانشگاه اندک تغییرات مثبتی را ایجاد کنم! مثلا در یکی از اصلاحات بنیادی نامبرده، یکی از منفورترین اساتید ادبیات دانشگاه را در دوره لیسانس که کماکان در سن هشتاد سالگی تدریس و با ادبیاتی ناموزون با دانشجوها صحبت میکرد، با استفاده از رایزنی های متعدد با مدیر گروه و ریاست دانشگاه به منزل فرستاده و به جای آن یک دانشجوی دکترای جوان و استادی تازه نفس را بر سر کار بیاورم که درک صحیحی از فضای آکادمیک داشته باشد و رابطه ای مبتنی بر احترام و دانش را شکل دهد! ماجرا از این قرار بود که ما درسی سه واحدی به نام ادبیات پارسی داشتیم که حدود پنجاه دانشجو از رشته های گوناگون در این کلاس شرکت میکردیم! استاد نامبرده پیرمردی خمیده بود که به دلیل محدودیتهای بودجه در دانشگاه، حقوق بسیار کمتری را در مقایسه با اساتید جوانتر و با دانش بیشتر دریافت میکرد و صرفا جهت سرگرمی و گذران زمان های پایانی عمر به دانشگاه می آمد. یکی از روزهای کلاس ایشان در حرکتی مستبدانه، جهت ارائه های دانشجویان تصمیم گرفت تا بیش از زمان کلاس ما را نگه دارد! اینجانب و سایر دوستان همکلاسی در بیمارستان طالقانی کلاس پزشکی هسته ای داشته و جهت خروج از کلاس اقدام کردیم اما با رفتار زشت و توهین شدید استاد مبنی بر اینکه « چون من گفتم بمونید باید بمونید و حتی 12 شب هم بگم باید بیایید» مواجه شدیم! سایر دوستان در این لحظه که باید به عنوان دفاع از حقوق دانشجو اعتراض میکردند، سکوت کرده و تنها اینجانب به قصد خروج از کلاس به پا خواستم که با توهین و رفتار نامحترمانه استاد مواجه شدم! اما از آنجایی که اینجانب بیدی نبوده که با این دست بادها بلرزد از کلاس خارج شده و دست به مطالبهگری زدم! حاصل تمام تلاش ها به حذف آن استاد و ورود استادی جوانتر و تحصیلکرده تر و صد البته قانونمندتر منجر شد که البته سود حاصل از این مطالبه شامل حال دیگر دانشجویان گردید و تاثیری مثبت در کل مجموعه داشت!
این نوع مطالبه بسیار سودمند بوده و چنانچه به حق باشد، منجر به پویایی می شود!
سکانس دوم: مطالبه ی هیجانی و عدم پایبندی به اصول گفتمانی از جانب دو طرف!
دامنه ی اعتراضات نامبرده تنها به فضای دانشگاهی محدود نمیشود! اینجانب در دوران مدرسه نیز مطالبهگر و معترض بودم و خواهان تغییر! معترض به این مساله که چرا زمانی که معلم درسی غائب است، دانش آموز حق ندارد آن زمان را برای خودش در مدرسه و به هر طریقی که صلاح میداند(!!) بگذارند که القصه این مورد با برخورد تند ناظم مدرسه مواجه شده و به دلیل عدم آشنایی با مفاهیم مبتنی بر گفتمان (!!)، از مدرسه به بیرون انداخته شدم که متاسفانه با قدرت بالای رایزنیِ مامان فروغ مجددا به فضای تحصیلی بازگشتم! داستان از این قرار بود که در مقطع شریف دوم راهنمایی، معلم تاریخ غیبت کرده و نیامد! در این گونه مواقع به جای معلم، ناظم مدرسه به کلاس آمده و هرگونه تحرکات منطقه ای با برخورد شدید از جانب ایشان مواجه میشد! اینجانب با هدف ایجاد اصلاحات به سمت حیاط مدرسه حرکت کرده و کل زمان کلاس را تحصن نمودم! خانم انصاری یا همان ناظم محترم بارها از پنجره کلاس اینجانب را به بالا فراخوانده و دستور داد تا در آن زمان به مطالعه ی درسی دیگر بپردازم!!! اما اینبار نیز بیدی نبودم که با این دست بادها بلرزم و متاسفانه خواستهی به حق خود را (!!) با حرکتی هیجانی و دور از شان یک دانشآموز(!!) نشان دادم! البته ناگفته نماند در ادامه، طرفِ دیگر ماجرا نیز به دلیل عدم پایبندی به مفاهیم گفتمانی، مقاومت در برابر تغییر و نداشتن گوشی شنوا، کوله پشتی اینجانب را از پنجره به بیرون پرتاب کرده و خواستار خروج نامبرده از مدرسه شد!
این نوع مطالبه در صورت وجود بسترهای مبتنی بر گفتمان و شفافیت به احتمال پنجاه درصد جواب میدهد!
سکانس سوم: مطالبه ی حاصل از اطلاعات غلط و اشتباه!
البته لازم به ذکر است روحیه مبارزاتی اینجانب سابقه ای دیرینه داشته و اولین جرقه آن در اولین روز مدرسه خورد! از آنجایی که ذوق بالایی برای حضور در کلاس داشتم به عنوان اولین نفر وارد کلاس شدم! به فضای کلاس نگاهی انداختم و با لبخند شیرین خانم گودرزی مواجه شدم. بلافاصله نگاهی به نیمکت های کلاس انداختم و نیمکت دوم از ردیف وسط چشم نامبرده را گرفت! به سمت نیمکت حرکت کردم، در وسط نیمکت مستقر شده و کیفم را نیز در سمت دیگرش گذاشتم! احساس فتح قلمرویی بزرگ به اینجانب دست داده و در شادی عظیمی مستغرق بودم که ناگهان پریسا دلربا ( که بعدا صمیمی ترین دوستم شد!!) از راه رسید و در قلمروی من نفوذ کرد! تا خواست کیفش را کنار من گذاشته و مستقر شود، با برخوردی تند، مانع حضورش شده و فریادِ اینجا نیمکت منه، سر دادم و از او خواستم تا کیفش را بردارد! اما مقاومت کرده و فلذا مجبور به انداختن کیفش بر زمین شدم! در این لحظه پریسا دلربا گریه کرده و به سمت مادرش حرکت کرد. اما اینجانب از شادی این پیروزی در پوست خود نمیگنجیدم چرا که این نیمکت را حق مسلم خود (!!) میدانستم! اما واقعیت ماجرا چه بود؟ (به سبک آمنه سادات ذبیح پور!) در طول مسیر خانه تا مدرسه در همان روز از مامان فروغ پرسیدم: مدرسه چیا داره؟ و مامان فروغ در پاسخ گفت: تخته سیاه، گچ، یک نیمکت که برای توئه! نیمکت واسه خودمه؟ بله عزیزم، یک نیمکت واسه خودت که روش بشینی و درس یاد بگیری! این اطلاعات غلط توسط مامان فروغ که بعدها آن را سوءتفاهمی بزرگ (!!) نامید، منجر به ایجاد مطالبه ای اشتباه در نامبرده شده و القصه به دنبال آن، نیم ساعتی مانع از ورود پریسا دلربا (حتی با وساطت معلم و مادرش!!) شدم که در نهایت قائله ی اعتراضی با مداخله و حضور پرشور مامان فروغ ختم به خیر شد!
این نوع مطالبه خطرناک است و آخر و عاقبت ندارد!