سهیلا رجایی
سهیلا رجایی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

من بلد نیستم!!!

نویسنده: یک عدد نابَلَد!


حکایت اول: افسارِ شتر را بر دمِ خَر بستن!

آورده اند که، ساربانی در اواخر عمر خود، شترش را صدا زده و به دلیل آزار و اذیتی که بر نامبرده روا داشته بود، طلبِ حلالیت میکرد، لذا تمامی اقداماتِ عجولانه و ماجراجویی های شتاب زده‌ی خود در منطقه غربِ خاورمیانه را نام بُرد و در همین راستا در پایان افزود که آیا بنده را حلال میکنی؟ شتر نیز در جواب گفت: همه اقدامات نابخردانه تو را حلال می کنم اما یکبار کاری کردی که هرگز از تو نمیگذرم!! (ناگفته نماند برای حقیر نیز سوال می باشد که ساقیِ این دو بزرگوار کدام اخوی بوده است که هم ساربان زبان شتر را فهمیده است و هم شتر اقدام به سخن گفتن نموده است!!! الحق و الانصاف چنانچه این ساقیان عزیز نبودند دست ما از این حکایاتِ بس آموزنده خالی میماند!)
القصه ساربان پرسید آن چه کاری بوده است؟
نامبرده پاسخ داد: یک بار افسار من را به دم یک خر بستی! من اگر تو را بخاطر همه ی آزارهایت ببخشم، هیچگاه بخاطر این توهین و تحقیر، تورا نخواهم بخشید!!

حکایت دوم: بیماری سفیر بریتانیا

روزی پرزیدنت یک مُلکی، بهلول را به دفتر خویش خواست و با پوزخندی به او گفت: بهلول مرا پندی دِه که آن بِه!
بهلول گفت: ای پرزیدنت، اگر در بیابانی بی آب و علف، تشنه وگرسنه باشی و چیزی نماند که از تشنگی تلف شوی، چه میدهی تا جرعه ای آب بگیری؟
پرزیدنت گفت: نیمی از مقام ریاستم را به او داده و جانم را نجات می دهم!!
بهلول مجددا پرسید: حالا که آبی سیر نوشیدی، فرض میگیریم به بیماری سفیر بریتانیا دچار شوی و نتوانی ادرار خویش را کنترل کنی در این موقع حاضر به بخشش چه چیزی هستی تا طبیبی تو را معالجه کند؟!
پرزیدنت گفت: نیمی دیگر از قدرتم را میبخشم تا بهبود یابم!
بهلول خندید و گفت: قدرتی که به جذب و دفع یک جرعه آب ارزش نداشته باشد، آیا سزاوار است که این چنین مغرور شوی و به خلق خدا ظلم کنی؟!!!

حکایت سوم: وطنم،ای جان و تنم!!!

سلبریتی نمایی در زمان های دور به دهی رسید دید که جمعی از کدخدایان بر سر سفره ای رنگین نشسته اند. گفت: مرا گرین کارتی دهید وگرنه به خدا قسم با دهِ شما همان کار را می کنم که با دهِ قبلی کردم!!!
از او پرسیدند: مگر با دهِ قبلی چه کردی؟
پاسخ داد: از آنان اقامت خواستم، ندادند پس رهایشان کردم و به اینجا آمدم، اگر شما هم ندهید به دهی دیگر میروم!!!


دوستان و خوانندگان گرامی لازم به ذکر است که از همین تریبون اعلام نمایم: من بلد نیستم به «حکایت ها» و «آورده اند که » ها، کاری نداشته باشم و بدون آن ها این صفحه را مدیریت کنم!!! :)))))
طنزحال خوبتو با من تقسیم کنمن بلد نیستمسلبریتی
فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید