سهیلا رجایی
سهیلا رجایی
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

همه جا به نوبت!!!


نویسنده: یک عدد مستقر در صف



لابد شما نیز جمله ی معروف «افراد در سفر شناخته می شوند»، را به کرات به گوش جان استماع نموده اید و چه بسا به نامبرده اعتقاد قلبی و عروقی نیز داشته باشید! اما اینجانب معتقد می باشم که برای شناخت افراد، نیازی به صرف هزینه های کمرشکنِ سفر نبوده و کافیست فرد مورد نظرتان را برای مدت زمانی کوتاه در موقعیت خطیر و بسیار استراتژیک صف مترو و بی آرتی قرار دهید و به محض ورود وسایل مذکور، با هویت و شخصیت واقعی ایشان مواجه گردید!!!! این دسته از نامبردگان به گونه ای گوی سبقت و سرعت را در جهت زیر گرفتن یکدیگر می ربایند که بنده در دل یقین دارم که دوندگان ماراتن نیز چنین پشتکاری را نداشته، ندارند و نخواهند داشت!!! در این مکان های بسیار آموزنده معمولا نفر اولی وجود نداشته و بصورت متداول همه ی افراد مستقر در آنجا، نفرات اولی هستند که قصد عزیمتِ همزمان به داخل اتوبوس و مترو را دارند که مسلما افرادی که همواره ورزش را سرلوحه زندگی خویش قرار داده اند، در این مکان حاصل زحمات خویش را درو خواهند کرد!!!

در یک روز داغ تابستانی در سنه ی 1398 خورشیدی، عازم یکی از ایستگاه های خطوط تندرو گشته و از قضا نفر اولی بودم که در قسمت رقابت های توردوفرانس مستقر میگشتم!!! در دل یقین داشتم تمامی کسانی که پس از حقیر وارد ایستگاه می شوند همگی در کنار بنده ایستاده تا من حیث المجموع نفرات اول بوده و طبق معمولِ همیشه دهن کجی بزرگی را به واژه بی معنا و بی کاربرد صف و درس بسیار بی‌ربط «همه جا به نوبت» واقع در مقطعِ مقدسِ سوم ابتدایی کرده باشیم!! در همین افکار مستغرق بودم که دیدم رقیبان محترمی که پس از اینجانب وارد ایستگاه می شوند، همگی نگاهی معنادار به حقیر انداخته و در طی حرکتی خارج از دایره‌ی محاسبات اینجانب، وارد صف می گردند و در حالتی مشابه ایستادنِ بستگانِ درجه اول، هنگام برگزاری مراسم ختم درگذشتگان، در پسِ اینجانب استقرار یافته و چه بسا لبخندی از نوع بانو مونالیزا تقدیم حقیر می‌نمایند !! از مشاهده این احوال که پیوسته آشکار میگشت کاسه‌ای زیر نیم کاسه قرار دارد، بسیار تعجب نموده و عذاب وجدانی بس آزاردهنده بنده را در آغوش گرفته بود که چرا یک تنه به محضر قاضی رفته و راضی و خشنود مراجعت نموده‌ام و این میزان از فرهنگ بالای استقرار در صف را انکار کرده بودم!!!

در همین اثنا که به دلیل شرم حاصل از قضاوتِ زودهنگامِ خویش، سر را در جیب مراقبت فروبرده بودم، ناگهان با موجودی عظیم الجثه (مقیاس موجودات در پیشگاه ما بانوان گرامی با شما آقایان گرامی متفاوت بوده لذا تلاش فرمایید در ادامه داستان از تمسخر و استهزا پرهیز فرمایید!!) در مجاورت خویش روبرو گشتم!!! بله آن موجود الحق و الانصاف عظیم الجثه، یک عدد مارمولک خاکی رنگ به قاعده کف دست بود که گویا به دلیل عزیمت به مقصدی نامعلوم(و شاید هم معلوم)، ایشان نیز در صف مربوطه به انتظار نشسته بود!!! در این لحظه ناگهان علت آن صف کشیدن های نامعمول و لبخندهای تلخ دوستان را با تمام پوست و گوشت و استخوان و چه بسا تک تک مویرگ های خویش ادراک نمودم و بر بی دقتی خویش لعن ها فرستاده و در دل به نامردمی دوستان پیرامون عدم آگاه سازی اینجانب مِن باب این موجود عظیم الجثه، چیزی نگفتم، زیرا که اصلا به دلیل رعب حاصله، فرصت گفتن سخن چه بر لب و چه در دل را نداشته و تنها با تلاش هرچه تمام‌تر همانند موجوداتی تاکسیدرمی شده بر سرجای خود ایستاده بودم تا خدای نکرده موجبات تحرکاتِ منطقه‌ای ایشان را فراهم نسازم!!!

القصه پس از گذشت زمانی نه چندان بلند (البته لازم به ذکر است همین زمان کوتاه پس از رویت ایشان، چیزی در حدود چند سال نوری بر اینجانب گذشت!!!) انتظارها به پایان رسیده و جعبه‌ی انسان شناسی از راه رسید!! به محض بازشدن درب های اتوبوس، نامبرده که گویی سالهاست در این مسیر عبور و مرور میکرده، با پرشی سریع خود را به داخل اتوبوس رساند و به عنوان نفر اول پیش از اینجانب پا در خطوط تندرو نهاد تا در مقصد مدنظر خویش پیاده گردد!! در این میان، دوستان گرامی موجود در صف نیز بدون آنکه نگاهی به زمین انداخته تا خدای نکرده چشمانشان بر رخسار جناب مارمولک بیفتد، بصورتی پابرچین پابرچین و نرم نرمک و از کناری امن، به سمت داخل اتوبوس روانه گشتند بی آنکه بدانند فرد مذکور زودتر از ایشان سوار گشته است!!! اینجانب نیز که از شاهدین عینی حادثه به شمار میرفتم، به دلیل جبرانِ نامردمی دوستان، لب به سخن باز نکرده و از سوار شدن امتناع نمودم تا جُملگی رقیبان را با فرد مذکور تنها گذاشته تا دل و جگرِ خویش را خنک سازم!!!

پانویس: لازم به ذکر است مسئولان محترم در حوزه مدیریت شهری می توانند در جهت ایجاد فرهنگ سازی درس مقدس پایه سوم ابتدایی، از طبیعت الهام گرفته و با قرار دادن برخی از خزندگان و روندگان و حشرات عظیم الجثه، جامعه مدنی را ملزم به استقرار در صف نمایند!!!!


طنزمارمولکصفحال خوبتو با من تقسیم کن
فاقدِ هرگونه ارزشِ افزوده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید