نمیدونم تو این همه بدبختی زندگی و این همه فکر که قبل خواب باید سر و سامونشون بدی، این کمالگرایی چی بود که چسبید به ما؛
شما فکر کن که همه بدبختیات اون گوشه نشستن منتظرن بریزن سرت ولی تو داری خودت رو دلداری میدی که بابا اونقدرام اشکالی نداره اگه خطی که تو دفترت کشیدی کج شده و خودت رو تهدید میکنی که مبادا بابتش گریه کنی وگرنه اونموقع سرزنش هم میکنی خودت رو و نور علی نور!
یچیزی از درونم میخواد داد بزنه گریه کنه و بره اون صفحه دفتر رو بکنه و از نو بکشه
یچیز دیگه هم نمیذاره اینکارو بکنم چون بالاخره باید یاد بگیرم باهاش مقابله کنم و از دستش راحت شیم نه؟