قصدم نوشتن بلاگ پست خاصی نبود مخصوصا این ساعت شب، در واقع داشتم گزارشی که به یکی از مشتری ها قول داده بودم رو تکمیل میکردم، گفتم حالا که دستم به نوشتن گرمه اینجا یکم تراوش فکری کنم.
مستقیم برم سر اصل مطلب که به این معتقد نیستم که باید هدفی رو تعیین کنم و براش برنامه ریزی چون در حقیقت اونا میشن پیش بینی آینده و پیش بینی هم در اغلب اوقات با واقعیت جور در نمیآد.
اینجا نمیخوام مباحث مدیریتی برنامه ریزی و هدف گذاری رو وسط بکشم که همون هم راهکارهای بهتری برای مدیریتش وجود داره چون به جای برنامه ریزی ها و پیش بینی های بی مصرف، شرکتها میتونن به این سمت برن که سریع و چابک در مواجهه با شرایط تصمیم درست رو بگیرن که اون هم نیازمند یک ویژن و نگرش خوب هست.
میخوام اینو بگم که هدف تو زندگی شخصی ما یه نقطه هست، نقطه ای که از یه جا شروع میکنیم و براش تلاش میکنیم و بهش میرسیم و بعد چی؟
همین بود؟ نهایتا یه مدت ذوقش رو داریم و بعد هم تموم میشه. در واقع مشکل من با هدف هم همینه.
برا خیلی هامون رسیدن به یه چیز یا فرد همیشه آرزو بوده و فکر و ذکر همیشگی ولی بعد که بهش میرسیم میبینیم انگار ذوقش از خودش شیرین تر بود.
حقیقت اینه که زندگی یه نقطه نیست که بخوایم بهش برسیم و تموم بشه، زندگی یه رونده و مسیری که ازش میگذریم باید با تمام فراز و فرود هاش لذت بخش باشه، در واقع اون فرازها باید انقدر دلگرم کننده باشه که ترغیب بشیم تو فرود ها هم با همون انگیزه ادامه بدیم.
حالا برا موندن تو این مسیر باید یک ویژن خوب هم داشت به دو دلیل اصلی ۱ اینکه اون ویژن و نگرش مثل یک چراغ راهنما عمل میکنه، کمک میکنه با وجود این همه پراکندگی راه رو گم نکنیم و از اون مسیر اصلی خارج نشیم. ۲ اینکه باعث میشه پایدار تو یه مسیر بمونیم چون قرار نیست مسیر تموم بشه، همیشه در جریانه و ما هم ادامه میدیم. (همون قضیه که قهرمان شدن مهم نیست قهرمان موندنه که مهمه)
همین.