اضطراب، دلهره، نگرانی، ترس، امید و روشنایی. اینها احساسات و حالاتی است که این روزها زیاد تجربهشان میکنم. چون گمان میکنم حالا فرصتِ اندکی برای شکوفایی ایجاد شده است. حالا فرصتِ اندکی برای ممانعت از پژمردگیِ مضاعف ایجاد شده است و من امید بستهام که رَویه تغییر کند و آدمِ نسبتاً جدید، روزنههای جدیدی بگشاید و جلوی بستهشدنِ روزنههای باقیمانده را بگیرد. خیلیها میگویند: «چه این بیاید چه آن، قضیه فرقی نمیکند و آنها هر چه بخواهند میکنند و رویه همان است.» این گزاره نیاز به بازنگری دارد. قطعاً شباهتها و یکسانیهای بیشماری وجود دارند که حتی با تغییرِ یک حکومت هم تلنگری به آنها وارد نمیشود. اما تفاوتها و تغییرات بسیاری نیز هستند که با تغییر یک فرد، در کل سیستم ایجاد میشوند و این امری انکارناپذیر است.
مگر میشود کسی که رئیس و عضوِ چندین شورای مهم (مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای عالی امنیت ملی، شورای عالی محیطزیست، شورای عالی فضای مجازی، شورای عالی سلامت و امنیت غذایی و...) است و ۱۸ وزیر و چندین و چند معاون و رئیس را بر میگزیند نتواند تاثیری در شیوۀ حکمرانی و ادارۀ مملکت داشته باشد. کسی که طبق قانون اساسی و دست کم روی کاغذ، بعد از رهبری دومین فرد قدرتمند کشور است.
جایگاه و اهمیت رئیس جمهور حتی برای آنان که نمیخواهند ببینند و بپذیرند، انکارناپذیر است. بستگی دارد سطح تأثیرگذاری را در چه حدی در نظر بگیریم و واقعگرایانه مواجه شویم یا آرمانگرایانه. قطعاً توانِ رئیس جمهور به مرور در کشور ما تضعیف شده است؛ چرا که سوای خودِ دولت که قلمرو اصلیِ قدرتِ اوست، وی با شوراها و نهادها و قدرتهایی که در آنان فقط یک سهم دارد، محاصره شده است و نمیتواند تصمیمگیریِ مطلوب و مستقلی در برخی زمینهها داشته باشد. و شاید نتواند حتی از برخی از اختیارات خود نیز بهرهمند باشد. با این اوصاف رئیس جمهور هنوز هم رئیس جمهور است و هنوز هم قدرت دارد و میتواند تفاوت ایجاد کند.
با کتمانِ این موضوع (ایجاد تغییرات در اثرِ انتخابِ متفاوت) برخی فکر میکنند میتوانند تغییری اساسیتر ایجاد کنند. یعنی که مشروعیت یک حکومت را از طریق رهاکردنِ انتخابات، مخدوش کنند و مثلاً به فروپاشیِ سریعترِ آن دست پیدا کنند. اما سوال این است که عدم مشارکت در اموری مثل انتخابات، تابهحال در جهان چندبار روند فروپاشیِ یک نظامِ سیاسی را تسریع کرده است؟ یا اگر هم کرده باشد، وضعیتِ بعد از فروپاشی چقدر بهتر و مطلوبتر از وضعیتِ قبل از آن بوده است؟
صندوقِ رأی در مملکتِ ما از این منظر که میتواند منجر به تغییراتی هرچند کوچک شود بسیار مهم است و اما از این نظر که (با تحریمِ آن) بتوان قدمی در راهِ تغییراتی بنیادین برداشت یا پیامِ خاصی را به حکومت منتقل کرد، هیچ اهمیتی ندارد. برای همین باید آن اوّلی را، که جزو آخرین نمودها و نمادهای مداخله و مشارکتِ مردم در آیندۀ سیاسیِ کشورشان است، از دست نداد و همچنین جلوی دستدرازی به آن را گرفت. «نظام» به آن معنای رازآلودی که میدانیم و نمیدانیم، طالبِ مشارکتِ پایین است تا همان بدنۀ همیشه و در هر حال رأیدهنده بیایند و حماسه بیافرینند و فردِ بیخطر را برگزینند و بروند؛ تا کماکان اقلیت به حکمرانیاش ادامه دهد.
من بهعنوان یک شهروندِ جوانِ ایران، خستهام. عذابکشیده و رنجیدهام از این حاکمیتِ اقلیت و محکومیتِ اکثریت. هر کسی در هر سطحی و بهنحوی در سختی است، و من هم هستم. دورانِ دانشجوییِ من که از سال ۹۸ شروع شد، از ابتدا مصادف بود با وقایعِ هولناک و ناخوشایندی چون آبانِ ۹۸، ترور سردار سلیمانی، اَبَرفاجعۀ سقوطِ هواپیمای اُکراینی و بعد هم کرونا. بعد از کرونا اما پاییز ۴۰۱ شروع شد. یک تجربۀ تلخِ جمعیِ دیگر. زدوخورد و بگیروببند و بازجویی و کشتار و زندان و چشمهای کورشده و .... . بهعنوان یک دانشجو در این سالها جز التهاب و آشفتگیِ اجتماعی چیزی نصیبم نشده و فرصتِ تجربۀ دانشجوبودن بهمعنای کسی که کارِ علمی را در شکلِ حداکثری و در فضایی بهنام دانشگاه پی بگیرد، نداشتهام. ازطرفی تواناییِ بستنِ چشمان و سردرگریبان فروکردن و به کار خود پرداختن را هم نداشتهام. یعنی وجدانم اجازه نمیداده است. و حالا قرار است از پاییزِ پیشِرو دوباره به دانشگاه بروم و اصلاً دوست ندارم این بار هم شاهد تضعیفِ جامعه و ناخوشایندیها و خشونتهای نیروهای حکومتی علیه جامعه باشم! این نگاه شاید بیش از حد فردگرایانه باشد اما بیشک وضعیتی را توصیف میکند که خیلی از افراد با تفاوتهای کمّی و کیفی با آن دستبهگریبان بودهاند. این فریادِ فردگرایانه از دلِ یک رویکرد و دغدغۀ جمعی سر داده میشود. نیاز به آرامشِ یک زندگیِ معمولی و ثباتْ خواستۀ بزرگی نیست. بهقول تقی آزاد ارمکی:
«ما برای جنگ آماده نیستیم. ما از یک جنگ آمدهایم و در یک جنگ دیگر قرار گرفتهایم. ما باید از جنگ عبور کنیم.»
با توجه به آنچه گفته شد ما دو راه بیشتر برای تغییر و دگرگونی نداریم: راهِ سخت و راهِ نرم. راه سخت همان است که مسیری شبیه به ایرانِ پیش از انقلابِ ۵۷ را برگزینیم. و البته که در برهههایی هم اینچنین کردهایم چون که ناچار بودهایم و نه مختار. چون فشار و تحریک از سوی دیگری بوده است و ما فقط قربانی بودهایم. در این مسیر باید خون بدهیم و زندگی و معیشت را برای رؤیا و آرمانی در دوردست، ایثار کنیم. اما فرقِ ایرانِ الآن با ایرانِ قبل از انقلاب ۵۷ در این است که «گویا» قرار نیست با این مسیر، مسیرِ سخت، به نتیجه و ثمری دست بیابیم و آرمان و رؤیا را به واقعیت و فعلیت نزدیک کنیم. شرایط بسیار فرق کرده است و نوعِ مبارزهٔ دیگری را ایجاب میکند. نمیگویم خونهایی که در دهۀ ۶۰ و سالهای ۷۸ و ۸۸ و ۹۸ و ۴۰۱ و زمانهای دیگر ریخته شده است بیثمر است. خونِ مظلوم، شسته نمیشود و فرو نمیرود. آنان که باید، یا در همین جهان یا در جهانِ دیگر بازخواست و محاکمه خواهند شد. اما در عین حال، خون را نمیشود با خونِ بیشتر جبران و اثربخش کرد.
من کسی هستم که راهِ نرم را بر میگزینم. تضمینی ندارم که این راه نیز به جایی برسد و جواب بدهد. هیچ قطعیتی وجود ندارد و به یقینِ کامل هم نرسیده و نخواهم رسید. اما حداقل میدانم که این راه، خونِ کمتری از من و همنسلان و هموطنانم طلب میکند و هزینۀ هنگفتِ جبرانناپذیری نیز نمیخواهد. جلوگیری از ریختنِ خونهای بیشتر، خدمت و بزرگداشتِ خونهایی است که تا به امروز به ناحق ریخته شدهاند.
بهزعمِ من مسعود پزشکیان کسی است که میتواند ما را در آن مسیرِ باریک و مِهآلودِ نرم، همراهی کند. چه آنها که سودای ماندن و ساختن دارند و چه آنان که عزمِ رفتن و مهاجرت و چه آنان که فقط یک زندگیِ معمولی را خواستارند، باید در نظر بگیرند که با رویکارآمدنِ کسانی چون جلیلی یا قالیباف، کارِ سختتر و موانعِ بیشتری در پیش دارند. پُر واضح و قابلِرؤیت است که تندروها و پایداریچیها و اصولگراها و کیهانیان، از همین اِقبالی هم که نسبت به پزشکیان ایجاد شده سخت آشفته و برافروختهاند و البته که با خودشان هم سر جنگ دارند و نمیدانند آن یک نفرشان باید چه کسی باشد. اما یک چیز را خوب میدانند که پزشکیان اگر بیاید، در پروژۀ آنان اختلال و انحرافی ایجاد میشود و من این اختلال و انحراف را تنها راهِ هدایتِ کشور به مسیرِ پیشرفت و سازندگی میدانم؛ مسیری که شاید تا نقطۀ آغازِ آن هم فاصلۀ بسیاری داشته باشیم.
نزدیک به سه هفته است که محتوای پیرامونِ پزشکیان را دنبال میکنم و دربارۀ او میخوانم و میبینم. نه فقط از رسانههای طرفدارِ او که رسانههای ضد او را هم دنبال میکنم. شاید از خیلی از مخالفینِ او، بتوانم از او ایرادات و سوتیها و مشکلاتِ بیشتری در بیاورم و معتقد به ناجی و معصومبودنِ او نیستم. اما این را هم میدانم که هیچکسی نتوانسته علیه او «افشاگری» کند یا از داخل گنجۀ مرموزِ خود چیزی در بیاورد و پیراهنِ عثمان کند و بگوید پزشکیان انسانِ سالمی نیست یا فاسد است یا سابقۀ ناخوبی دارد. شاید رایجترین ایرادِ منطقیای که به او وارد کردهاند، بیبرنامهبودن در برخی زمینهها است. یا حضورِ افرادی در ستاد او که شاید سابقۀ موفقی نداشته باشند. اما چنین ایراداتی لزوماً چیزی را اثبات نمیکنند. چون میدانیم صرفِ برنامه داشتن یا نداشتن دولت را پاینده و موثر نمیکند و حضورِ افرادی که قبلتر در فلان دولت عملکردِ متوسطی داشتهاند، قرار نیست در دولتی با رئیسِ جدید، تکرار شود. برفرضی که همانها دوباره در دولتِ پزشکیان پُست بگیرند.
ازطرفی هم بهنظرم الآن زمانِ پیداکردنِ فردِ ایدهآل و نقدوبررسیِ موشکافانه نیست. چون گزینۀ دیگری جز او نیست. وضعیتِ ما متأسفانه غالباً اضطراری بوده است. یا باید قرصِ آبی را میبلعیدهایم یا قرمز را و راه سومی هم نداشتهایم. احتمالاً همین یک گزینۀ موجود هم میتواند بخشی از خواستهها و مطالباتِ ما را به واقعیت نزدیکتر کند. و البته که نباید فراموش کرد که پزشکیان انسانی است اهل مدارا، گفتوگو و مردمدوستی. او هنوز هم جزئی از «مردم» است. ساده و بدونِ اَدا است. رُک و بیپروا حرفش را میزند. سابقۀ قابلِاعتنایی در پُستها و مسئولیتهایی که عهدهدارشان بوده است، دارد. به عقاید و نظراتِ جوانان احترام میگذارد و حرفهای عوامفریبانه هم نزده است تا به هر قیمتی رأی جمع کند. او میتواند با اجماعی که بین متخصصان و کارشناسان ایجاد میکند، راهِحلها و پاسخهایی برای مسائلِ کشور بیابد. بهقولِ محسن رنانی:
«پزشکیان، با آن که جرّاح است اما آمده است تا پرستار ایران باشد. شاید او بتواند بخشی از مسئولیتهای پرستاری ایران را محقق کند.»
او توانایی و ظرفیتِ دیالوگ با نیروهای خودسر و تندروی داخل نظام را دارد و میتواند ضررها و هزینهها را کاهش دهد و خشونت را به حداقل برساند.
من خودم را آنقدر کامل و کافی نمیدانم که با اتکا به استنباط شخصیام، این انتخابِ مهم را انجام دهم. آن هم در این وضعیتِ سخت و آشوبِ اجتماعی که تشخیصِ درست از نادرست خیلی هم ساده نیست. بخشی از شک و تردید من از ابتدا تا به امروز، از طریق حمایتِ برخی افرادِ شریف و معتمد و متخصص و روشنبین از دکتر پزشکیان، برطرف شده است. در ادامه نامِ اشخاصی که برای من مهم بودهاند و از پزشکیان حمایت کردهاند را مینویسم و احیاناً متنی که در این باره نوشتهاند را پیوست میکنم: محسن رنانی، ناصر نقویان، محمد فاضلی، محسنحسام مظاهری، تقی آزاد ارمکی، حمیدرضا جلاییپور، علی شریفی زارچی، نعمتالله فاضلی و محمد بهشتی.
کسانی هم بودهاند که صرفاً دعوت به شرکت در انتخابات کردهاند اما بیشک با توجه به مواضع و دیدگاههای آنان در آثارشان، میتوان فهمید که رأیشان کسی جز پزشکیان نیست. یکی از مهمترینِ این اشخاص به زعمِ من، مقصود فراستخواه است که بیتردید جزو شریفترین و مهمترین شخصیتهای دانشگاهی و جامعهشناسیِ ایران است. او همیشه دغدغۀ ایران و ایرانی را داشته است و از پاکطینتان و نیکسرشتان است و سابقۀ علمی و کاریِ او چیزی جز این نمیگوید. فراستخواه یکی از امضاکنندگانِ بیانیهٔ «راهگشایی کنیم» است که شرکت در انتخابات و انتخابِ گزینۀ مناسب را بخشی از راهِ برون رفت از وضعِ موجود میداند (البته او بهتازگی در مصاحبهای حمایت خود را از مسعود پزشکیان اعلام کرده است).
مشتاقِ گفتوگو و خواندنِ نکات و نظراتِ شما هستم.
پنجمِ تیرِ 03