دروغهای هنر باید فرار کنیم از دست هنر. همان است که فقط کار را خرابتر میکنند. انسان را از فلاکتِ موجود دور میکند و به کثافتِ تخیلات پرتاب.
تداعی و همآییِ خوانشها: چه باید کرد؟ بسیار صبر کردم تا آتشِ این روزهامان اندکی سرد شود و بعدش بیآغازم نوشتن را. اما بهناگاه بادِ سمومِ دیگری وزید و آتشْ گُر گرفت و کلمه خودش ر…
انزوا این روزها بسیار مینویسم. راحت و بیوسواس. هوس عجیبی پیدا کردهام برای ثبت اتفاقات و روزمرگیهایم. چیزهایی که حتی خیلیهاشان برای خودم نیز…
داستان | برادرِ مرگ در آن لحظه هیچکاری نمیتوانستم بکنم. دقیقاً هیچکاری. حتی پلک هم به سختی میزدم. انتظار هم نمیکشیدم. خداخدا میکردم...
عشق، دندانههای روح، ماه و چیزهای بیربطِ دیگر اما نهایتاً این ماه است که مسئله است. و نمیدانم این شبها کارهای ماه را دنبال میکنی یا نه؟ کمی آشفته شده است.
داستان | انگشتهای بلوری، سیگارهای چوبی دستاش بود. اولین چیزی که ازش دیدم؛ وقتی که واستاده بودم وسط اتوبوس و میلۀ زردِ زنگزده رو مث شبکههای ضریح اِمومزاده چِلدخترون گرفته بودم…
دربارۀ تنهایان این که ما تا چه حد میتوانیم تنها باشیم و تا چه حد تنها هستیم مسئلۀ مهمی است. یکی از چیزهایی که بهنظرم تنهایی را جذاب میکند، این است که ف…
مدرسهخوابی یا وقتی کولیوار میسَفَری یک زمانی است که آدم در مدرسه درس میخوانَد؛ خب این که تکلیفش روشن است و قصههایش معلوم. یا یک وقتی هم هست که آدم در مدرسه درس.....؟! بله؛ م…