وقتی چنین مناسبت هایی فرا می رسد،ظاهرا باید شاد باشم و خوشحال که مثلا این روز متعلق به من است. این روز باعث میشود جایگاه و پیشه ی من به رسمیت شناخته شود.اما در اصل وقتی این تظاهرها را میبینم در وهله اول خنده ام میگیرد و بعد حالم به هم می خورد. پیامک های تبریک،پیام های تبریک مسئولان،بنرهایی که بالا می رود و امثال اینها به واقع حالت ناخوشایندی در من ایجاد میکند.اصلا این مناسبت های پوچ و قراردادی دقیقا برای چه ایجاد شده اند؟ فقط ایجاد شده اند تا حائل امن وظیفه نشناسان را ضخیم تر کنند؟ یا ایجاد شده اند که حالِ دانشجو را خوب و به روند پیشرفتش کمک کنند؟ فرض می گیریم که مورد دوم،هدف تعیین این مناسبت است.اما ای کاش هدفِ آشکارشان هم مثل هدف اصلی و نهانشان همان سواستفاده کردن از پیکرِ نحیف دانشجویان بود.پیکری که روز به روز دارد ضعیف تر می شود و همچنان زیر مطامع و خواسته های مسئولان در حال متلاشی شدن است.ای کاش اصلا چنین روزی تعیین نمی شد که با دستاویزی به آن خودشان را در چشم ما فرو کنند که ببین،ما روز تو را تبریک گفتیم،ما در تلویزیون برایت سخنرانی کردیم.
صبح که به سراغ موبایلم رفتم دیدم پیامکی آمده که روزم را تبریک گفته است و از آرمانهای بلند انسانی سخن گفته است.انگار قرار بوده با این پیامک حال من خوب شود.اما نمی دانم چرا حالم بدتر شد.آخر حال یا بد است یا بدتر.از حال خوب آنچنان چیزی به یاد ندارم.
مصائب این روزهایمان کم بود این پیامک هم انگار با آن مصیبت ها همدست شد.هر چند می دانم آنها قصد داشته اند وظیفه شان را درست انجام دهند و این روز را بزرگ بدارند تا حال ما خوب شود.بحث وظیفه شد.به این هم فکر کردم که مثلا برای دانشجویان به عنوان هدیه چه کار هایی می شود کرد؟ البته اینها را با فرض محال تصور کردم.مثلا در یک جهان جایگزین یا در بُعدی دیگر.فکر کردم می شود یارانه نقدی به دانشجویان داد تا لااقل برای کتاب های درسی شان نخواهند هزینه چندانی بدهند.یا مثلا اینترنت رایگان در اختیار دانشجویان قرار داد تا کمرشان زیر بار خرید بسته و گیگ و فلان کمتر درد بگیرد.
اما ناگهان از تصوراتِ منطقا محالِ خودم بیرون آمدم و باز به کلمه وظیفه فکر کردم.وظیفه مسئول این است که کاری کند تا دانشجویان همگی بتوانند درس بخوانند.بله فقط بتوانند درس بخوانند.منِ وایمکس دارِ بچه شهریِ خوابیده زیرِ دکل اینترنت را فراموش کنید.منی که مثلا فقط ۲ کیلومتر با خط فقر فاصله دارم.بیاید به آن کسی که در منطقه محروم زندگی میکند و یکی از "دغدغه" هایش این است که بتواند در کلاس حاضر شود فکر کنیم.به همانی که احتمالا فشار های زیادی را تحمل کرده تا بتواند یک گوشیِ هوشمند لعنتی تهیه کند.همانی که حالا پس از تهیه گوشی و خودکشی نکردن و گذر از این هفت خانِ نفس گیر، تازه باید به فکر دسترسی به نتِ پرسرعت باشد.همانی را می گویم که فرسنگ ها با خط فقرِ مقرر فاصله دارد.دوست دارم ببینم تبریک روز دانشجو برای چنین فردی چه حسی را تداعی می کند.حس خوشحالی،پوچی،نفرت،انزجار یا چه میدانم حس بیهودگی.آن زمان تبریک این روز مثل شهدِ عسل بر جان من می نشیند،که فکری به حال نه چندان مساعد ما بکنند.آن موقعی که،بیایند و بررسی بکنند که در زیر سلطه این ویروسِ آینده سوز،دانشجو چگونه درس می خواند؟ آیا اساسا می تواند درس بخواند؟ آیا ۳ یا ۴ سال دیگر از این دانشجوی مجازا آموزش دیده بخاری بلند می شود یا نه؟
نمی دانم.
از اینکه شما را در شادی خود شریک کردم عذر می خواهم.
آخر این روز ها دیگر شادی و خوشی درونمان نهادینه شده است و نمی دانیم چگونه در آن با هم شریک شویم.
راستی تا یادم نرفته از ۱۶ آذر سال گذشته بگویم.زمانی که ترم اول دانشگاه بودم.بالاخره وضعیت هر چه بود از الان بهتر بود.ماهم به عنوان دانشجویان با سوپ و موز و کیک و اینها پذیرایی می شدیم تا شاید کمی احساس کنیم روز، روزِ ماست.نمی دانم چه سِرّی در کار است.قدر همین چیز های مسخره را ندانستیم،امسال همان ها را هم نداریم و الان کم و بیش آرزو میکنیم دوباره به آن روز ها بازگردیم.
ترسم از این است که سال دیگر به وضعیت این روز های مان حسرت بخوریم.وای که چه ترسناک روزی است آن روز.