علامّه ابن ابیالمحتلمِ گلناری، در رسالۀ فیالخطراتالاستحمام، به تفصیل شرح میدهد که چرا یک پسر قویاً باید از حمام دوری کند. توجه شما را به بخشی از رسالۀ وی جلب میکنم:
«هیهات که پسرانِ خود را به استحمام و پاکیزگی فرا بخوانید! هیهات از این عملِ مذموم! بر شما باد از این کار به دو علت دوری کنندی؛ الاول اینکه هر حمامی که گرم میشود و با بخاراتش پسرکی را در درون خود محو میکند، محلی است برای اجتماع شیاطینالاستمنائیه! و الثانی هر استحمامی که انجام میشود، مستلزمِ احتلام است، آن هم اندکی پس از خروج از حمام! پس چه خیر و نیکوست که پسر را هیچگاه حمامی نباشد. این فقدانِ حمام همانا و نزولِ دو خیرِ کریمه بر وی همان: اول اینکه از شیاطینالاستمنائیه دور میگردندی و الثانی این که وی هیچگاه جُنُب نخواهد شد و نتیجتاً نیازی به غسل و دیگر احکامِ مربوطه نیز نخواهد داشت! چرا که قاعده بر این است که هر پسری پس از خروج از حمام، الساعه جُنُب شده و دوباره باید به حمام بازگردد. و این مستلزم دور است و دور هم مسبب تناقض است و باطل است و بودهاند پسرانی که در مسیر حمام و جنابت زندگی خود را طی کردهاند و پیر شدهاند و در آخر هم به هنگام جنابت یا غسلِ جنابت، جان خود را تسلیمِ فرشتۀ مرگ کردهاند. علیایحال جایز است که طفلِ پسرِ ناممیز، تا قبل از اینکه اولین آمیزشِ مجازیِ (Virtual Sex) خود را در رویا رؤیت نماید، تا مقدور است به حمام برود. این نیز بدین خاطر است که هنوز مسائل جنابت و احتلام بر وی عارض نگشته است. وگرنه حکم همان است و بر پسر بهتر باد که به حمام نرود تا چرخۀ شومِ جنابت_غسل، غسل_جنابت بر وی حادث نگردد.
از دیگر فوایدِ دورانِ پیشاجنابت این است که هیچگاه صبحِ علیالطلوع که خروپفِ اهالیِ بیت، دیوارهای منزل را میلرزاند، نیازی به انجام غسل نیست و خوابِ شیرین و گرانبهای پسر میتواند ادامه پیدا کند. هر چند همانطور که گفتم باید مدنظر داشت که حمام برای پسرانِ در بدوِ پشمیزاسیون، حرام و ممنوع است و بدین طریق است که سعادتِ آنها تضمین میگردندی!»
مهم: تهیهکنندۀ این ابواب، به محض ورود به هر رساله و کتاب و صفحه و پُست و خلاصه هر سوراخی، به قدری سخن و گفتوگوی فاش و محتواهای مختلف دربارۀ پریودی و پیاماسیِ بناتِ نبات دیده که برای احقاقِ حق این موجوداتِ مظلوم (پسران)، بر خود واجب دیده است که منابع مربوط به احتلام و جنابت را زیرورو کند و بابی را به آن اختصاص دهد. هر چند تهیهکننده خود بر این موضوع آگاه است که آن چرخۀ طبیعی در بدنِ دختران تا چه پایه متفاوت و سختتر است. اما از طرفی مُصر است که کمی هم در رسای مصائبِ پسران سخن براند؛ ولو در مقابلِ دشخواریهای دختران، در مرتبۀ نازلتری باشد. مسئله این است که مگر کسی گفته فقط تابوهای مربوط به دختران باید شکسته شود؟ پس پسرانِ مفلوکِ این مرزوبوم کِی باید علیه مَگوهاشان بشورند؟
نعشهپورِ وافوری در اثرِ هوژده جلدیِ خود در باب دخانیات و رابطۀ ذاتی و ضروریِ آنها با پسرانِ دائمالجُنُب (وافوری نیز یکی از مقلدینِ ابن ابیالمحتلم بوده است)، آورده است که:
«پسر از وقتی که پایش را از کلبۀ پدر بیرون گذاشت و سرِ خر را لای چرخِ اجتماع کرد، پیش و مقدم بر هر چیز باید به سوپرمارکتی رفته و فرایندِ سوسیالیزاسیونِ خویش را با خریدِ حداقل دو نخ بهمنچی آغاز نماید. لازم به ذکر است که در موارد خاص و با استفتاء از مراجع عظام، میتوان به جای دو نخ با یک نخ شروع کرد؛ اما احتیاط واجب است که مکلف با دو نخ آغاز کند. بعد از سایشِ ریهها و سرفههای مکرر و پُرکردنِ کپسولهای لاتی، حال دیگر پسرک مستقل شده و میتوان او را مرد خطاب کرد.»
تبصره: پسری که بعد از مصرف دو نخ بهمنچی و قبل از ورود به بیتِ اَبَوی، از یک بسته آدامسِ شیک استفاده نکند، احتمالِ ضربوشتم وی با والد یا والدۀ خویش را دارد. از این رو بر شما پسرانِ بَگولی واجب است که حتماً در کنار آن دو نخ، یک بسته آدامس خریداری کرده یا اگر پولهایی که از جیبِ پدر کِش رفتهاید به اتمام رسیده بود، حتیالامکان یک بسته از مارکتیِ بدبخت کِش بروید.
وافوری بعد از اشاره به این مرحله، در جلد سوزدهم ذکر میکند:
«حال وقت آن رسیده است که گامها را فراتر هشته و به سوی مقصد بعدی روانه شویم. پس از لَختی که زمانۀ مَردکها با بهمنچیها و سناتورها و وینستونها سپری شد، باید دل را به دریا زده و برای ورود به قهوهخانهها تلاشِ مستمر کرد. در اینجا اگر سنِ مکلف کمتر از آن بود که کافهچی وی را به داخل راه دهد، مکلف میتواند از زغالهایی که دم در کافه نهاده شدهاند استفاده کند و برای خود ریش و سبیلی دستوپا کند. هر چند در اینجا عواقب کار با خود مکلف است؛ چرا که ممکن است این ریش و سبیلها در گذر زمان محو شده و آن وقت ریش و سبیلدارهای واقعیِ قلیانکِش، دستِ نوازش و مهربانی بر سر و رو و پشتوپَسَلِ مکلف بکشند!»
در اینجا باید نکتهای را در ذهن چِپاند؛ و آن اهمیتِ قاعدۀ "عندرآری" است. بدین صورت که شما از بدو آغازِ فرایند دخانیۀ خود، بایستی هیچ حدوحدودی برای خود قائل نشوی و تا جایی که میشود از طریق مصرف سیگاراتِ و القلیانات، عنِ نامبردگان را درآورده و ریههای خود را تا جا دارد باردار کنید! اهمیت این قاعده تا آنجاست که اِگزوزیِ نیشاپوری، که در واپسین دقایق زندگی خود چونان اگزوز خاور دود از سوراخهای بدنش متشعشع میشد، در تعریض خود بر جلد هوفدهمِ وافوری، متذکر میشود که:
«در تمامِ دوران دودپروری و نعشهگریِ خود، قاعدهای زرینتر از قاعده «عندرآری» ندیده و نشنیدهام..... ( در اینجا مرحوم اگزوزی در یک خلسۀ عرفانی فرو رفته و سپس ادامه می دهد:).... از من به شما پسرکانِ نودوده نصیحت که این قاعده را دودۀ راه خود قرار داده و از آن پیروی کنید. چرا که خیرِ دنیا و آخرتِ شما در این است. همچنین احسن است که مرحومِ پرهیزگار و پاکیزه، توماسالشلبی را در زمینۀ عندرآری الگو قرار داده و از مشی وی پیروی کنید. چرا که این زمینِ دوّار، ریهای سیاهتر و کبدی سوراختر از ریه و کبد توماسالشلبی به خود ندیده است. باشد که پاره پاره شوید....»
شازده شوگرددیِ عَندُلُسی، در کتابِ خاطرات خود به نام "سیوهشت سال مخزنی: گفتار هایی در باب دختربازی و راههای موفقیت در آن" آورده است که:
«از همان بچگی با دختران _این موجوداتِ آسمانی و پریرو_ رابطۀ خاص و عجیبی داشتم. وقتی به آنها فکر یا نگاه میکردم، احساس میکردم باید به آنها کمک کنم و هرچه سریعتر آنها را در خانۀ خود پناه بدهم. وقتی کودک بودم چند تن از دخترانِ مهدِ اطفالمان را تا داخلِ اتاق شخصیِ خود و حتی تا آستانۀ تخت خواب خویش نیز آوردم تا مبادا به آنها آسیبی برسد، اما ناگهان والدین من در را باز کرده و مرا به شدت تنبیه کردند و آن دخترانِ پناهدوست را راهیِ خانههاشان کردند. نمیدانم چرا والدینم با این قضیه مشکل داشتند. آنها هیچ درکی از نوعدوستی و امور نیکو نداشتند. با اینحال پس از مدت زمانی که کمی بزرگ و مستقل شدم، فهمیدم که باید چه کنم که کسی جلوی من را نگیرد. هر روز بعد از تعطیلیِ مکتب، به مکتبِ دخترانۀ کوچۀ کناری میرفتم و دقایق زیادی را آنجا به خویش سخت میگذراندم و مشقت میکشیدم تا دخترانِ بیچاره از مکتب خارج شوند. چرا که متولیانِ بیرحمِ مکتبهای شهر، مقرر کرده بودند که زمان تعطیلی مکتبِ ما با آنها فاصله داشته باشد ( شازده شوگرددی در اینجا شروع میکند به اشکریختن که یکی از پلنگهای لمیده در برش، با گیلاسی از شربتِ کافورعسلِ مقوی، وی را تسلی داده و سر حال می آوَرَد).
در مکاتب این روند ادامه داشت و پس از اینکه می توانستم با استفاده از ترفندهای انساندوستانۀ خود چندی از آن پریرویانِ نغز را به خود جذب و جلب کنم، با آنها به بوستانِ نزدیکِ بازارچه میرفتم و در آنجا به تحصیل و تذهیب میپرداختیم. آه که چه مصائبی در این راه کشیدم. دوران هایمکتب اما کارم آسانتر گشت و میتوانستم با مدیریت و برنامهریزی، زمانهایی که حجرۀ مرحومِ پدرم خالی میشد، دخترکان را به آنجا برده و در آنجا در آنها روحیه ایجاد کنم. حیف و صد حیف که به خاطر وقت زیادی که صرف این امور خیریه میکردم، نتوانستم نمرۀ قابل قبول را برای ورود در دانشگاه جندهشاپور بیاورم و این مسیر خیر را در آنجا نیز، استمرار ببخشم. ناچار به ارتش پیوستم و در آنجا به خاطر فقدانِ زنان برخی از مردانِ پناهبخش و مهربان، به من روحیه داده و مرا به بالین خود فرا میخواندند. آه که چه مردانِ نیکی بودند. حال که من در طول سالیانِ پیش از سربازی آنقدر امر خیر و کار مثبت انجام داده بودم، وقتش بود که سرنوشت برای من سنگ تمام بگذارد و اُجرَت اَعمالم را بدهد. و این امر در ارتش عملی گشت.»
در اینجای کتاب، عَندلسی پَندرزهایی اشارهوار، در باب دختربازی میآورد:
«ای مخاطبی که داری دسترنج سیوهشت سال زحماتِ بی وقفۀ من را با عشق و علاقه مطالعه میکنی، این نکات را خوب به یاد داشته باش:
فرزندم، تکچرخزدن جلوی درب مکتب دخترانه امروزه منسوخ شده است و توجه کسی را جلب نمیکند. این روش در دورانِ پدرِ مرحومِ مغفور من رایج بود و پدرم با همین ترفند توانست مادرِ من را خر کند. سعی کن با اتکا به قابلیتهای خود، این امر را مسجل کنی. آن ضربالمثل شهیر را به یاد آر که میگوید: «تواناییِ مخزنیِ پسر به مغز و خلاقیت اوست، نه به مرکبی که بر آن سوار است!»
فرزندم، حتیالامکان تا شعاعِ ۵ کیلومتریِ منزلِ دختران، فرایند روحیهبخشی را شروع نکن. چرا که ممکن است والدینِ نافهمِ دخترکِ بیچاره، با انساندوستیِ تو میانۀ خوبی نداشته باشند ( در اینجا شازده شوگرددی پیراهنِ هاواییِ خود را بالا زده و جای زخمهای خود را به دافولیهای کنارش نشان داد؛ با حلقهای از اشک در گوشۀ چشم). مکانهای بهتری برای این کار هست. مثل بوستان، جوی، مادی، مستراحِ عمومی، حجره یا خانۀ خالی از والدین و مکانهای دیگر. آنها را برای این کار برگزین.
فرزندم، الآن دوره و زمانهای است که میتوانی با روشهای بهتر و مناسبتری مخ زنی کنی. از طُرُقِ نوشتاری غافل مشو. در برخی از این بسترها کار تو آسان است و در برخی دیگر سختتر. مثلاً در برخی از این ر داخلی می توانی با کمی عشقولانه نویسی و تظاهر به کتابخوان بودن و باحال بودن، مخ های فراوانی را بار بزنی. هر چند احتمال اینکه به آن مخ ها دست پیدا کنی چندان بالا نیست لکن تیری است در تاریکی. در دیگر بستر ها نیز چون دست زیاد است، اندکی زحمتت زیاد می گردد؛ لکن این علت بر ناامیدیِ تو نیست و بر حذر باش که ناامیدی در این مسیر از هر سمی مهلک تر است!
فرزندم، سعی کن تظاهر به دین و دینداری کنی. این امر امروزه خیلی به تو کمک می کند که قابلیت مخ زنی خود را ارتقا دهی. برخی دخترکانِ محجوب اما مشکوک، فقط به پسرکان مذهبی و ریشو پا می دهند؛ اینگونه دست خدا نیز با تو و یارت، همراه خواهد بود.
برای اینکار می توانی در مجالس و اجتماعاتِ مذهبیِ مختلف حضور فعال داشته باشی و خودت را هر چه که می توانی به مذهبی بودن شبیه تر کنی. برای اینکار از دسته های عزاداریِ ماه محرم غافل مشو؛ چرا که در آنجا کار تو راحت تر است و خیلی از کیس هایی که حالت عادی به تو و هیچ کس دیگری پا نمی دهند، با بزک و دوزکِ محرمی خود را به تو عرضه می کنند. اما نه! حواست باشد که مبادا قضاوت اشتباهی نکنی!! آنها دل و جانشان پاک است و فقط ظاهرشان غلط انداز است! مگر نمی بینی که اشک هایشان به رنگ سیاه و لب هایشان از فرطِ ناراحتی خونین رنگ است؟ و این مهم را وقتی که به بالینِ آنان رفتی، از نزدیک و به نحو احسن حس خواهی کرد. وَه که چه فرصتِ غنیمتی است این محرم! آنرا غنیمت شمر. خلاصه که از دین و مذهب در راستای فعالیت خود استفاده ی فراوان ببر که هم دنیای خویش را آباد ساخته ای و هم در قیامت شخصِ اجرائیل به استقبال تو خواهد آمد و بهشتِ برین را پیشکشِ تو خواهد کرد!
فرزندم، ظاهر، ظاهر و ظاهرت را فراموش نکن! این امر از بدیهیاتِ مخ زنی است. در دوران ما، تو می توانستی با یک تیشرتِ تا بالای ناف و چسبان، نگاه های بسیاری را به خود جلب کنی. اما فراموش نکن که امروزه سلایق متفاوت و امیالِ متکثر گشته است. برخی از دختران، تیپ لَش و هیپ هاپی می پسندند و برخی دیگر رسمی و اتو کشیده دوست دارند. برخی دوست دارند موهای تو هاشول پاشول باشد و برخی دیگر مدل های مرتب و تافت زده می پسندند. برخی ریش دار، برخی سه تیغ، برخی ابروی مرتب، برخی ابروی نچرال و دست نخورده و .... مواردِ این چنین بسیار است اما این هوشمندیِ توست که بدانی با چه دختری روبه رو هستی تا طبق میل و گرایشِ وی بزک شوی و کراشِ وی را به چنگ آوری.
اما سوای از موارد بالا، چهار ابزار کارآمد وجود دارد که فرا زمان و فرا مکان است و مرحومِ پدرمن به نقل از پدر و پدربزرگش به من گوشزد کرده است: اول پول، دوم پول، سوم زبان چرب و چهارم هوشِ سرشار. اگر سومی و چهارمی را نداشتی و حتی قیافه ی کِبِره و نزاری هم داشته باشی، با دو ابزار اول می توانی جبران کنی و خواستنی ترین پسر دنیا شوی. در اینجا از تاثیرِ خطیرِ آیفون هوژدهِ نَسناس مکس غافل مشو. البته تو را ناامید نمیکنم چرا که اگر از دو ابزار اول چندان بهره ای نبرده باشی، می توانی با توسل به دو ابزار دیگر و ایضا جذابیتِ ظاهریِ خود استفاده کنی و کامیاب و کامروا شوی.. ضرب المثلی را که پیش از این گفتم را نیز به یادآر "تواناییِ مخ زنیِ پسر به.... ". »
1. بی شرفِ دیوث آبادی یکی از پیشگامان زنگ زدن و فرار کردن در زمانه ی خویش بود و آوازه ای در دیار خود به هم زده بود. پوستینی از وی با خط میخی به جا مانده است که او در آن ضمن اشاره به اهمیت و تقدسِ این تفریح و تکلیفِ والا، خاطره ای از ابتدای پسرانگیِ خود تعریف می کند:
«از غاری که به همراه والدین خود در آن زندگی می کردم بیرون آمدم و رفتم سراغِ رفیقم که دو تا غار بالاتر از ما زندگی می کرد. با هم به هایپر مارکتی که به تازگی در دره ی پایینِ کوه باز شده بود رفتیم و نفری دو نخ بهمن چی خریداری کردیم. سپس با سنگ و به سختی آتشی فروزانده و آن دو نخ را با حض و لذت فراوان مصرف کردیم. حال وقت چه بود؟؟ وقت آدامس شیک بود و چون پدرِ من اخیرا شکار درست و حسابی نکرده بود، پوست کمی داشت و آن هم برای خرید بهمن چی تمام شده بود. به دوستم گفتم: «از چه ایستاده ای و من را ورانداز می کنی؟؟ خب برو و وسایلِ مناسکِ بعد از بهمن چی را فراهم کن! هر جور شده است باید آدامسی فراهم آوری!» او هم گفت: «آخر بی شرف، مگر نمی بینی که صاحبِ هایپر چندین تیرانوسوروس رکس را به حفاظت هایپرِ خویش گماشته است؟؟» من هم که دیدم وی جربزه ی این کار را ندارد به زیرکی وارد هایپر شدم و آدامسی با اسانسِ دنبلانِ اعلا را کِش رفته و از هایپر بیرون زدم. در همین حین بود که دیدم دو تن از تیرکس ها به دنبالِ من و رفیقِ بُزدلم دویدند. آدامس ها در دهانمان بود و حال باید ماموریت دیگر خود را، یعنی به صدا در آوردن آیفون های غار ها، انجام میدادیم تا مناسکمان کامل شود. در همین حین دایناسور ها را نیز باید کله می کردیم. سعی کردیم راه خود را به کوه های بالایی برسانیم که در آنجا غار ها چند طبقه بودند و تعداد زنگ ها هم بیشتر بود. زنگ ها را میزدیم و فرار می کردیم و دایناسور ها هم به دنبال ما این غاربرج ها را داغان کرده و همچنان به دنبال آدامس های با طعمِ دنبلان بودند. اولش تعجب کردیم که این ها چه تیرکس های پیگیری هستند؛ اما بعد فهمیدیم که طعمِ آدامس های ما در اصل از دنبلانِ تیرکسِ نر تامین شده است و او هم به محضی که عکس دنبلان خود را بر جعبه آدامسِ من دیده بود، داغش تازه شد و برای انتقام، به دنبال ما دوید. هرچند تیرکسِ ماده ولع و آتش تند تری داشت و پیدا بود از قطعِ عضو جفتش بسیار ناراحت است. باری ما هیچکاره بودیم و آن دو تیرکسِ محزون نمی دانستند باید به سراغِ صاحبِ هایپر مارکت بروند، نه ما!...
خلاصه زنگ غار های لاکچری را میزدیم و فرار میکردیم. در مناسکِ زنگ زنان باید توجه کرد که زنگ زدن و فرار کردن حتما و یقینا موجباتِ آزار و اذیت ساکنین غار را فراهم آورد. نه اینکه تازه باعث سود رسانی به آنها شود! این اتفاقی بود که برای من و دوستم حادث شد! ما وقتی زنگ غار ها را میزده و فرار میکردیم، ساکنین از غاربرج های خود پایین می آمدند تا ببینند چه خبر است. در همین حین دو دایناسور زخم خورده را میدیدند و فرار میکردند. اینگونه زندگیشان نجات پیدا میکرد و فقط خانه شان خراب می شد. و صد حیف و پشیمانی از این عملِ ناشایست ما. هنوز که هنوز است من به خاطر درست به جا نیاوردن آن مناسک خودم را سرزنش میکنم!»
2. پسری که در طول عمرش حق الناس های فراوان و متعددی انجام نداده باشد و داد، فحش و ناسزای مردِ زیرشلواری پوشِ همسایه را نشنیده باشد، از پسرانگی بویی نبرده است. این حرف را منِ ناچیز نمی زنم؛ بلکه سخنی است که بزرگانِ کرمریزی و بَلاگیری از آن سخن گفته اند.
پسرانِ حقیقی همواره بر شکستنِ شیشه ی خانه یا ماشینِ همسایه با توپ، سنگ، یا هر شئ خوش دستِ دیگری اهتمام ورزیده اند. تفاوتی نمیکند که شما در چه حالی شیشه را خُرد کنید. مهم این است که انزجارِ همسایه به انفجار برسد و خودِ وی نیز از فرطِ عصبانیت چندین پنجره و شیشه دیگر را خُرد کند. حال چه بهتر که این غریزه ی بی ناموسِ خود را در قالب بازیِ فوتبال ارضا کنید تا بیگناهیتان نیز آشکار گردد و از مظان اتهام دور شوید. (همچنین بنگرید به: استفراغیِ پردهپور، ۷۹۳۰: ۹۰۸ و آزارمندِ اصفهانی، ۶۹۹۰: ۹۰۸۹)
هزلنامه قبلی
هزلنامه بعدی
هنوز نوشته نشده است