کلاغ کلاغ. این مهجورترین پرندۀ زمانه. قار غار قار غار قار غار.... اما اگر اندکی دقت ورزیده باشوید، می فهمید که هر چیزی میگه الا غار یا قار. یه صدای خش دار و آزاردهنده و کابوس واری داره. میخوای بگم کی بری سراغ کلاغا؟ آخرِ شب مثلا؟ نه. دمِ غروب؟ نه. ازقضا باید دم گرگ و میش یا به قولِ یکی از میان نوشته های پایانیِ یکی از فیلم های آقامون چاپلین، وقتی Dawn شد بری به مصاف کلاغا. اونجا اوجِ جولاندهی و فعالیتشونه. دیگه سر از پا نمیشناسن. همونجاست که صدای اصلیشون رو بیرون میدن. صدایی که شاید به ندرت بقیه زمانا بتونی بشنویش. اخه اون صدا همون صداییه که باهاش با هم دربارۀ ماموریتِ بیهوده شون صحبت میکنن. ماموریتشون تا جایی که من میدونم، اینه که با عجله از این پشت بوم و تانک های آبِ روش، بپرن و پرواز کنن و هول هولکی برن روی یه پشت بوم دیگه. و وقتی رفتن، با همون صدای شوم به هم میگن که «فلانی، من الان توی موقعیتم.» از اونورم یکی دیگه از همرزماشون که یهو میبینی چندصدمتر اونورتر روی یه تانکِ آب نشسته، صداش رو میندازه تو آسمون و مولکولهای هوا رو تکون میده و میگه:«اوکیه داعاش. همونجا باش و اگرم جات رو تغییر دادی ندا بده». فقط کافیه چند دقیقه روی کارشون تمرکز کنی تا ببینی چقددددددر این ماموریت براشون مهمه. و با چه وسواس و عجله ای انجامش میدن.
ولی یه سوال>؟؟؟!؟؟؟!؟ آیا واقعا کلاغا شوم هستند؟ راستش رو بخوام بهت بگم تا حدی هستن، تا حد زیادیش هم بر میگرده به هالفرد آیچکاک و اون فیلم لعنتیش که "پرندگان" خوانندش. البته یحتمل آقای آیچکاک مشخصا توی اون فیلم نگفته بود که این پرنده های بی ناموس و بی کار و سادیستیک که معلوم نیست از کدوم قبری پا شدن اومدن توی این شهرِ بدبخت، چی هستن. ولی خب من تصدیق میکنم و به همین دفترِ باطلۀ کنارِ دستم سوگند میخورم که اونا کلاغ بودن. کلاغایی که البته یا تکامل یافته بودن یا واپسرفته. چون کاملا سیاه بودن. تاریکه تاریک. درسته که کلاغ سیاهه. ولی کاملا سیاه نیست. یعنی همیشه حاویِ قِسمی سفیدی در زیر گلوی خود یا جاهای دیگه ش هست. ولی اینا که مهم نیست. مهم چشاشه.
درواقع مورد مهم تر و محل مناقشه اینه که آیا اساسا کلاغ واجدِ هرگونه چشمی هست یا نه؟ نمیدونم تا حالا اون کلۀ لعنتیش رو مورد مداقه قرار دادید یا نه. که بهتره ندید. ولی خب همچین که نگاهش میکنی انگار داری به اون طرفِ غارِ شومِ وسطِ جنگل های ویندن نگاه میکنی. درواقع هیچی معلوم نیست. هیچی. چون مطلقِ سیاهیه. سیاهِ سیاه. و از همین منظر هست که میفرمایم پرنده های توی فیلم پرندگان نیز، قطعا کلاغن؛ حتی اگه کلاغ نباشن. مهم اینه که چشماشون معلوم نیست و نه تنها معلوم نیست که خودش سازندۀ تعدادِ قابل توجهی از مجهولاته.
مبحث بعدی اینه که باید پی ببریم اساسا خصومتِ شخصیِ واتسپ با کلاغ چیه؟ قطعا الان میگید «دوباره چه اکتشافی کردی عامو؟» و باید بگم که سهلانگاریِ سهلانگارانۀ واتسپ در این زمینه که ایموجیِ کلاغ رو در لیستِ ایموجی های خودش قرار نداده، از چشم بنده مخفی نمانده. چرااااا؟ به چه حقی این ظلم در حق کلاغ صورت گرفته؟ مگه خونِ بقیۀ پرنده ها رنگین تره؟ تازه اگرم بنا رو بذاریم بر عمومیت داشتن و پرکاربردبودنِ کلاغ و مشتقاتش در سطح جهان، این ایموجی حتی میبایست از این ایموجیِ مبتذل "?" نیز جدی تر گرفته می شد. هههعععهی. اما افسوس و صدافسوس که حتی یک ایموجیِ ناقابل برای آقای کلاغ طراحی نشده. و تا جایی که یاد دارم حتی تلگرام هم این خطا رو مرتکب شده. حالا تا دلت بخواد ایموجیِ عروسِ ریش و سبیل دار و دامادِ رژلبزده و خانوادۀ الجیبیتیطور و از این اراجیف طراحی میکنن تا یه وقت آزادیِ کسی خدشه دار نشه. ولی به آقای کلاغ که میرسه؟!!!؟!؟!؟! رهاش کنیم بره.
ولی من ساکت ننشستم. و سال گذشته بود که دادخواستی تدوین کردم و به دیوانِ عالیِ google store ارائه کردم و علیه واتسپ اقامه دعوی کردم. هرچند اونا فیالواقع به کیفِ چرمِ دستدوزشون هم نگرفتن و هنوز جواب ندادن. ولی خب به راهِ باطله رفتن بِه از نشستنِ باده. اینم رونوشتی از دادخواستِ مذکور: