ذوالنّون
ذوالنّون
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

ادامه دهنده‌ی محترم!

پینترست برایم با هیچ ترفندی بالا نمی‌آید و نمی‌دانم  تا کی عکس‌های ذخیره شده‌ام جوابگو هستند.
پینترست برایم با هیچ ترفندی بالا نمی‌آید و نمی‌دانم تا کی عکس‌های ذخیره شده‌ام جوابگو هستند.

باز هم ساعت دوی شب شده و من آمده‌ام که بنویسم. چند روزی را مشهد بودم و راستش چندباری تلاش کردم بیایم این‌جا چیزی بنویسم یا دست کم نگاهی بی‌اندازم اما نمی‌دانم چرا ویرگول برایم بالا نمی‌آمد! مشهد سفر خوبی بود برایم. شروع چیزهایی بود و البته می‌توانست پایان چیزهایی باشد اما نشد. و چقدر کلمه‌ی "نشد" گاهی بار سنگینی را بر دوش خود حمل می‌کند. مشهد برای او دو نامه نوشتم و سعی کردم این زخم را تا حدودی مداوا کنم. درد داشت. بیشتر از آنچه که فکر می‌کردم. نشد. البته هنوز نشده است. دوست دارم به کلمه‌ی "می‌شود" فکر کنم.

برگشتم و خود را عقب مانده از همه چیز دیدم. با اینحال خودم هم خراب‌ترش کردم. کاری که اکثر اوقات می‌کنم همین است. اما خب از نو شروع کردم و باز و دوباره و دوباره بلند شدم و ادامه دادم، مثل همیشه. قرار بود زمستانم را جور بهتری آغاز کنم؛ نشد و حالا دارم آن آغاز نشده را ادامه می‌دهم. از دفتر روزنگارم هم چهار صفحه خالی بیشتر نمانده و این یعنی او هم زودتر از پایان سال تمام شده.

حالا و این ساعت فقط نیاز داشتم هرچه در سرم است را یکجا بنویسم. قبل‌ترها در کانال تلگرامم می‌شد اما از زمانی که آنجاهم انقدر شلوغ شده نمی‌توانم. خوب است که اینجا کسی مرا نمی‌شناسد. نیاز بود با کسی صحبت کنم و بعد بکشمش. شما را که نمی‌توانم بکشم اما خوب است که نمی‌شناسیدم.

خوب است. این یادداشت را به پایان می‌برم و می‌روم که بخوابم و حتی امکان ندارد یکبار دیگر کلماتی را که بالا نوشته ام از رو بخوانم. خیلی کارهای مهم تری برای انجام ندادن دارم. حالایی که ساعت حوالی سه است و اینجا می‌نویسم در حالی‌ست که فردا باید حوالی شش بیدار شوم و کار پلان دانشگاهم را انجام دهم و بعد هم دانشگاه بروم و بعد هم باقی روز را. حرف دیگری باقی نمانده. فردا شب باید نامه سوم را برای او بنویسم و البته با برچسبی چیزی دوربین وب‌کم این لپتاب را بپوشانم. این طور که هست احساس ناامنی می‌کنم که شما می‌بینیدم.

می‌بینید؟ این نوشته خیلی پیشتر از این‌ها تمام شده بود و من مدام ادامه‌اش دادم. کاری که دارم حالا هم می‌کنم. بله ادامه‌دهنده‌ی محترم!

ادامهشروع
تنها نشسته در شکم نهنگ و می‌نویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید