ذوالنّون
ذوالنّون
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هر چند وقت یکبار همه چیز را خراب می‌کنم.

من هرچند وقت یکبار همه چیز را خراب می‌کنم. این عادتم است. از آن خسته می‌شوم و باز ادامه‌اش می‌دهم. شاید بشود گفت سالهاست‌ که تکرارش میکنم و از آن نمیتوانم رها شوم.

امروز روز خرابی بود. روز خراب شدن و نابود کردن همه چیز. روز نشدن، نتوانستن، نرسیدن، تسلیم شدن و ویرانی. هرچه مدت‌ها ساخته بودم را یکباره خراب کردم و بدتر از همه این‌که تمام این‌ها برایم تکراریست؛ تمام این حرف‌ها این نوشته‌ها این حس‌ها این وضع و این حال و همه. همه چیز تکرار میشود مدام. خسته شده ام از بس گفته‌ام خسته شده‌ام. خسته شدم از تکرار عبارت "بسه خدایا" کاش می‌توانستم چند روزی مثلا دو ماه جهان را نگه دارم و به جایی دور بروم یکجا وسط جنگل یا یک روستا که هیچکس مرا نشناسد و هیچ بندی به پایم نباشد و دو ماه آنجا باشم و درست شوم. در تنهایی مطلق در یک باغ زندانی شوم بدون هیچ وسیله ارتباطی و هیچ واهمه ای از اینکه کسی نگرانم شود یا از چیزی عقب بیوفتم.

انگار هیچ زمان درست نمی‌شود. منی که همیشه دوباره و دوباره شروع میکنم و دست بر‌نمیدارم اما تا کی قرار است نشود؟ کاش یکی دو روزی می‌مردم. کاش امروز را نبودم در این زندگی. کاش.. ولش کن. خودت هم میدانی دو روز دیگر همه این ها را یادت می‌رود تا دوباره آن روز تکراری، آن روز ویرانی برسد.

تمام نمی‌شود. فردا برمی‌گردم به زندگی و از نو شروع میکنم. مثل هزاران دفعه‌ی قبل.


























تگ ندارد
تنها نشسته در شکم نهنگ و می‌نویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید