نه به سادگیِ یک کلامِ فرسوده،
بلکه چونان ادای مقدسترین آیین هستی؛
وداعی که در سنگینیِ خویش، جهان را به تأمل وادارد،
چرا که هر خداحافظی، فرجامِ یک هستیِ کوچک است
و زایشِ سکوتی که غلغلهاش در ابعادِ ناشناخته طنینانداز میشود.
باید خوب خداحافظی کرد،
با کلماتی که در ژرفای خویش، وزنی از ابدیت دارند،
با واژگانی که چون پرگارِ بیانتهاء، دایرهی بودن را کامل میکنند
و مرزهای زمان را از هم میگشایند،
تا لحظهی آخر را در جاودانگی محبوس کنند.
باید خوب خداحافظی کرد،
چرا که هر وداع، تعلیقی است میان فنا و بقا؛
لحظهای که ارواح، بیخبر از حقارتِ تن،
بر آبشارِ نورِ ازلی روان میشوند
و در دستانی ناپیدا، سنگینیِ سرنوشت را آرام وا مینهند.
باید خوب خداحافظی کرد،
آنگونه که تمام واژگان،
از ثقلِ خویش فرو بپاشند،
و نگاه آخر، ورای خوابهای انسانی،
چون شعلهای بیصدا در ژرفنای شب بدرخشد.
خداحافظ