ویرگول
ورودثبت نام
سودابه پوریوسف
سودابه پوریوسفثبت زمان
سودابه پوریوسف
سودابه پوریوسف
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

نامِ تو

جنگ بود،

و من در میان آژیرها

به دنبال تکه‌ای امن از آسمان می‌گشتم،

پناهی برای استخوان‌هایم

در سرزمینی که

خواب را به خاک سپرده بود.

اما تو...

تو در میان صدای گلوله‌ها

همچنان صدایم می‌زدی.

در آن آستانه های بی در

که مرگ از پنجره بالا می‌رفت،

و امنیت

چیزی نبود

جز رؤیای بی‌زمانِ مادری نگران،

من تو را

مثل نان گرم،

مثل بوسه‌ای فراموش‌شده،

در سینه پنهان کرده بودم.

قلبم تاریک شده بود،

خاموش،

مثل شهری بی‌چراغ.

اما یاد تو،

ای معشوق بی‌مرز،

مثل فانوسی زنده

روشنم نگه می‌داشت.

و هنوز،

با هر انفجار،

نام تو را

در سکوت تکرار می‌کردم،

چنان که شاعر،

در تبعید،

بیت آخر را

زیر لب زمزمه می‌کند.

اما تو...

تو همچنان

پنجره را به سمت آسمان گشودی

و ندیدی

که من،

در دودِ برخاسته از خاکسترها،

برای لحظه‌ای

ماه شده بودم.

۲
۱
سودابه پوریوسف
سودابه پوریوسف
ثبت زمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید