تنها دو روز
این تیتر روزنامه ای بود که در دست هایم بود. مردم را میدیدم که می دویدند. هراسان بودند و آشفته. در روزنامه نوشته بود شهاب سنگ بسیار بزرگی در راه رسیدن به زمین است و به زمین برخورد میکند. شهاب سنگ از زمین بزرگتر بود و قطعا همه چیز را نابود میکرد. و این یعنی آدم ها فقط دو روز فرصت زندگی کردن داشتند. برای من که مشکلی نبود. تا همین الانش هم چند بار خودکشی ناموفق داشتم. چشم هایم را بستم و سرم را به پنجره تکیه دادم. هنوز صدای ازدحام مردم می آمد. من که کس و کاری نداشتم اما اگر جای آنها بودم این دو روز را با خانواده ام میگذراندم. به کسانی که برایم مهم اند زنگ میزدم و میگفتم چقدر دوستشان دارم. حتی شاید به دختر مورد علاقه ام هم زنگ میزدم و میگفتم همه چیز را فراموش کند و خیلی دوستش دارم.
حالا دیگر پول برای هیچکس اهمیت ندارد. سازمان ناسا تا امروز این را اعلام نکرده بود. شهاب سنگِ دوست داشتنی یک ماه است که دارد به زمین نزدیک میشود. اما امروز اعلام کردند. آخر آدم در دو روز چه کاری میتواند انجام دهد؟ ولی زیباست. تلاش بی فایدهی مردم برای ذره ای زندگی و حیات بیشتر. حریص بودن مردم و اینکه میبینم هیچ کارشان هیچ فایده ای ندارد واقعا برایم لذت بخش است.
به سمت تخت خوابم میروم. من که تصمیمِ پایان دادن به زندگی ام را خیلی وقت پیش گرفته بودم. برنامه ام این است که در این دو روز از تختم بیرون نروم، حوصله ی غذا خوردن هم ندارم. نه حالا و نه قبل از این. گوشی ام را هم پیدا نمیکنم. شاید یک گوشه زیر تخت افتاده باشد. مهم نیست. روی تخت دراز میکشم و میدانم که نخواهم خوابید. مثل دیروز. مثل پریروز. مثل این هفته و این ماه ها. به سقف زل خواهم زد و میدانم که آرامشم آنجاست. زل زدن به سقفی کرم رنگ که نور کمی آن را روشن میکند. نمیدانم چه چیزی دارد. اما شاید قبل از من هم چندین نفر به آن زل زده و آرامش گرفته اند. شاید آنها هم نبودن را ترجیح می دادند.