Supernova
Supernova
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

نامه‌ی بیست و یکم.

لئاندروی من،

مدت زیادی از آخرین باری که تو را دیدم می‌گذرد. کاش می‌دانستی که چقدر دلتنگ تو هستم. آن روزهای اول، هیچ فکرش را نمی‌کردم روزی برسد که دلم برایت تنگ شود و بخواهم فقط برای چند ثانیه، تو را ببینم.

در این مدت که خبری از من و نامه‌ای در کار نبود، اتفاقات پیش پا افتاده‌ای رقم خورد که شاید بد نباشد تو هم در جریان آن‌ها قرار بگیری.

یک روز پیش از تحویل سال، دفترم را پیش رویم گذاشتم و اهدافی که قصد داشتم در طی سال جدید به آن‌ها برسم، با جزئیات نوشتم. همه‌شان برگرفته از چشم‌اندازی بود که برای پنج سال آینده‌ام تعیین کرده بودم. یعنی سعی کردم اهداف امسالم، در راستای تبدیل شدن به منِ پنج سال آینده باشد. می‌دانی که چقدر به منِ پنج سال آینده امیدوارم... قرار است از هر نظر، بهتر از منِ کنونی باشد و من برای تبدیل شدن به آن آدم ایده‌آل مد نظرم، از هیچ تلاشی فروگذار نخواهم کرد.

شاید از خودت بپرسی که این من آینده قرار است چطور باشد که من اینقدر برای ساختنش مشتاقم؟ راستش را بخواهی ترجیح می‌دهم در این باره چیزی برایت ننویسم؛ چرا که دوست دارم تو خودت، به این تغییرات پی ببری.

روز اول و دوم عید سرمان حسابی شلوغ شد. تا دلت بخواهد مهمان آمد. می‌دانم که این دید و بازدید سالِ نو یک رسم دیرینه است، اما صراحتا می‌گویم که از آن متنفرم. به نظرم منطقی نیست افرادی که در طی سال یک بار هم به دیدن یکدیگر نمی‌روند، در طول این سیزده روز مشغول خاله‌بازی و برو و بیا می‌شوند. هم خودشان زحمت می‌افتند، هم دیگران را به زحمت می‌اندازند. البته شاید این تنفر، ریشه در شخصیت من که شیفته‌ی سکوت و تنهایی‌ست داشته باشد.

روز سوم فروردین، به مسافرت رفتیم. مقصد ما شهر فومن در استان گیلان بود. آه لئاندرو... نمی‌دانی هوا چقدر دلنشین بود. آسمان غالبا ابری و مه‌آلود بود که در ترکیب با سرسبزی مناطق شمالی، شگفت‌انگیز به نظر می‌رسید. خنکای فصل بهار هم چاشنی‌اش شده بود و به معنای واقعی، معجزه خلق می‌کرد.

متاسفانه به دلایل مختلفی در این مسافرت، حال روحی مساعدی نداشتم. شاید به خاطر شلوغیِ خانه بود، به خاطر شخصیت‌های متنوع افرادی که آن یک هفته را کنارشان به سر می‌بردم. حدودا سیزده، چهارده نفر بودیم. می‌توانی تصور کنی حضور دائم در این جمعیت چقدر برایم سخت بود لئاندرو؟

بعد از اینکه از مسافرت برگشتیم، متاسفانه دید و بازدیدها همچنان ادامه یافت. هنوز به منزل چند تن از اقوام برای عید دیدنی نرفته‌ایم. من هم هنوز فرصت نکرده‌ام برنامه‌ای برای بهره بردن از روزهایم بنویسم اما تصمیم دارم از فردا، کارهایم را شروع کنم.

برایم آرزوی موفقیت کن، همچنان که من برایت آرزوی سلامتی و حال خوب می‌کنم. امیدوارم خواندن این شرح خلاصه از آنچه در این چند روز بر من گذشته، تو را خسته نکرده باشد.

دوست‌دار تو،

سوپرنوا.


@alheimurr

سال نومسافرتروزمرگی
اینجا روزمرگی‌هام رو به شکل نامه برای یک شخص خیالی می‌نویسم. کانال تلگرام: @alheimurr
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید