لئاندرو، محبوب من
روزی که گذشت نسبتا روز خوبی بود. همین که در خانه بودم، یعنی روز خوبی داشتهام. نمیدانم علت این علاقهی تمامنشدنیِ من به خانه چیست. شاید به خاطر آرامش و راحتیای باشد که فقط در این مکان احساس میکنم. شاید به خاطر این باشد که همه چیز در خانه برایم مهیاست و نیازی نیست برای چیزی به زحمت بیوفتم. هرچه که هست، آن را به هر شرایطی در هر جای دیگری، ترجیح میدهم.
امروز هم رویای عجیبی دیدم. رویاهایم پر شده از آدمهای غریبهای که حتی یکبار هم در واقعیت ملاقات نکردهام، اما جزئیات چهرهشان را بدون هیچ کم و کاستی در خواب میبینم و به خاطر میسپارم. گاهی حتی اسمهایشان را هم میفهمم اما خوب... راهی نیست که بتوانم صحت اطلاعاتی که در خواب بدست میآورم را بسنجم.
همه چیز در خوابهایم بیش از اندازه واقعی به نظر میرسند؛ احساساتم، بالا رفتن ضربان قلبم هنگام ترسیدن یا هیجانزده شدن، ساعتی که میگوید رویایم در چه زمانی از روز دارد اتفاق میافتد، جزئیات شخصیت و چهرهی آدمها و بیشمار نکتهی دیگر. انگار که رویاهایم، زندگی دوم من هستند. حتی وقتی چیزی را در خواب لمس میکنم، به وضوح نرمی یا زبریاش را با تمام اعصاب حسی انگشتانم احساس میکنم.
اما در نهایت سوالی که برایم پیش میآید این است که این انسانهای غریبه، چه کسانی هستند؟ آیا واقعا دارای همان هویتی هستند که در خواب میبینم؟ یا صرفا یک مشت تصویرِ ساخته و پرداختهی مغزم هستند؟ کاش بتوانم حقیقت ماجرا را بفهمم...
من در برخورد با دیگر انسانها، آدم محتاطی هستم لئاندرو. همیشه سعی میکنم فاصلهام را با آدمها حفظ کنم تا مبادا به آنها اجازه دهم به من آسیب برسانند. همیشه سعی میکنم از خودم در برابر آنها محافظت کنم، اما به راستی کیست که از من، در برابر خودم محافظت کند؟
گاهی اوقات کارهایی را انجام میدهم که زمانی، حتی فکرش را نمیکردم چنین کاری انجام دهم. انگار که ناگهان جسارت، مانند مخدر درون رگهایم نفوذ میکند و باعث میشود رفتاری برخلاف حالت عادی از من سر بزند. بعد وقتی نشئگی این جسارت از بین رفت، همچون گناهکاری پشیمان شده، یک گوشه مینشینم و به کردهام فکر میکنم. البته جای شکرش باقی است که چنین وضعیتی، بسیار به ندرت اتفاق میافتد.
نمیدانم... شاید گفتن اینها به تو کار درستی نباشد و شاید ناراحتت کند و از من دلخور شوی اما حقیقت همین است. سعی میکنم تا حد امکان مهارش کنم اما گاهی نمیفهمم چرا افسارش از دستم خارج میشود. تلاش میکنم حتی همین تعداد دفعات بسیار کم را هم، کمتر کنم.
به هرحال، نمیخواهم چیزی را از تو پنهان کنم. از به اشتراک گذاشتن افکار و روزمرههایم با تو لذت میبرم لئاندروی عزیز من. امیدوارم تو هم از خواندن این نامهها لذت ببری و خسته نشوی.
دوستدار تو،
سوپرنوا.