همیشه بعد از شنیدن خبر خودکشی هر کسی، به این فکر میکنم که انسان تنها و درک نشدهای بوده. شنیده و جدی گرفته نشده و احساسات و افکارش به رسمیت شناخته نشدن.
چند روز پیش که داشتم کتاب «چلنجر دیپ؛ عمیقترین نقطهٔ دنیا» رو میخوندم، به دیدگاهی دربارهٔ خودکشی برخوردم که خیلی برام جذاب بود و تصمیم دارم به همین بهونه، با شما به اشتراک بذارمش.
هنوز نمیدانم شجاعت است یا بزدلی که جان خودت را بگیری. نمیدانم خودخواهی است یا از خودگذشتگی. بالاترین حد رهایی از خود است یا یک خود درگیری سطحی.
مردم میگویند تلاش ناموفق یعنی درخواست کمک. فکر کنم راست میگویند؛ به شرط اینکه یکی عمداً بخواهد ناموفق باشد. به نظرم بیشتر تلاشهای ناموفق زیاد واقعی نیستند. اگر با خودمان روراست باشیم، وقتی بخواهی کار خودت را تمام کنی، خیلی راهها هست که مطمئن شوی موفق میشوی. ولی اگر برای درخواست کمک، مجبوری خودت را به مرگ نزدیک کنی یک جای کار میلنگد. یا از اولش به اندازهٔ کافی بلند فریاد نزدی یا آدمهای دوروبرت کر و احمق و کورند؛ که من را به این فکر وا میدارد که فقط کمک خواستن نیست و بیشتر فریادی است برای جدی گرفته شدن. فریادی که میگوید:« اون قدر دارم درد میکشم که دنیا باید یه بار هم که شده، به خاطر من وایسه.»
برنامهٔ خبریِ «آخرین خبر» راهکارهایی به مناسبت پیشگیری از خودکشی ارائه داده. شامل: انجام فعالیتهای مورد علاقه، داشتن هدف و برنامه، دوری از استرس و اضطراب، ورزش روزانه، مراجعه به درمانگر و ... که البته وقتی در منجلاب پوچی فرو رفتی و میبینی حتی عزیزانت تو رو نمیشنون، انجام این کارها هیچ تأثیری نداره؛ اما برای پیشگیری میتونه مناسب باشه.
پن۱: امیدوارم هرگز برای درخواست کمک، نیازی به مرگ نداشته باشید و زندگی سالمی رو در کنار انسانهای سالمی تجربه کنید.
پن۲: تصویر کتاب رو براتون میفرستم و پیشنهاد میکنم حتماً مطالعهاش کنید. دربارهٔ پسر نوجوونی هست که به یک بیماری روانی مبتلاست و در حال تلاش برای بهبود و پذیرش خودش هست.
بیاین از امروز به بعد، تلاش کنیم فقط یه درصدِ بیشتر اطرافیانمون رو درک کنیم و بدون قضاوت، کمک کنیم تا حالشون بهتر باشه.