شعر "آی آدم ها" از آثار ماندگار نیما یوشیج در قالب شعر نو میباشد که در این فرسته از نظرگاه های مختلفی به نقد و بررسی آن میپردازیم.
لازم میدانم در ابتدا درباره ی مکاتب ادبی که در این شعر بازنمود پیدا کرده اند، توضیحاتی را ارائه کنم.
اولین مکتبی که میتوانیم به آن اشاره کنیم، مکتب اکسپرسیونیسم است.
اکسپرسیونیسم به دنبال بازنمایی هیجانات و احساسات هنرمند با رویکردی اعتراضی در شعر است.
دومین مکتب؛ مکتب رمانتیسیسم است. این مکتب همانطور که از اسمش پیداست، به دنبال بیان عواطف و احساسات فرد است.
البته اگر چه این مکتب به دنبال فردگرایی است اما در این اثر ما به کلاسیسیسم و رئالیسم (از حیث اجتماع گرایی) یعنی توجه طبقه های مختلف اجتماعی به همراه دگرگونی حالات و عواطف جامعه نیز توجه میکنیم.
البته رمانتیسیسم عناصر و شاخصه های دیگری نیز به همراه دارد؛ مانند بیان عقاید و اظهارات بدون سانسور.
کولریج، ویلیام بلیک، ویکتور هوگو و ژان ژوک روسو از شخصیت های مطرح این مکتب هستند.
در میان نویسندگان و شاعران ایرانی نیز میتوانیم به دومورد از معروفترین آنان یعنی فروغ فرخزاد و نیما یوشیج اشاره کنیم.
آنچه که امروز تحت عنوان آزادی فردی از آن یاد میکنیم، اثری بازمانده از مکتبی مثل رمانتیسیسم است که شاعران و نویسندگان این مکتب سعی کردند با بیان اظهارت اعتراضی و عقاید خود به نقد کارکرد زنجیر هایی بپردازند که دست و پا گیر زندگی انسان ها در جامعه است.
شاعران این مکاتب، نقش بزرگی در آگاهی بخشی و شکل گیری خرد جمعی داشتند.
یکی از این شاعران پیشگام، نیما یوشیج بود.
مولفه های انتقادی در شعر نیمایوشیج به وفور یافت میشوند. اما در این فرسته میخواهیم منحصراً به تحلیل شعر آی آدم ها بپردازیم.
آی آدم ها
که بر ساحل نشسته اید و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان...
نیما یوشیج صرفا از "آی آدم ها" برای خطاب قرار دادن گروهی از مردم استفاده نکرده است. بلکه مضمونی عمیق تر و رسا تر در پس این خطابه وجود دارد. استفاده ی مکرر و متعدد از مصوت بلند "آ" باعث شده تا دهان خواننده در هنگام خوانش این بیت، به مانند لحظه ی فریاد زدن، باز شود. یعنی شاعر با استفاده از این شگرد سعی کرده است که فریاد درونی خودرا به گوش ما برساند و همچنین مارا نیز در امر فریاد زدن، سهیم کند.
این یعنی فرم. شاعران شعر نو در استفاده از این شگرد ها بسیار مبتکرانه عمل میکنند.
البته این فرمگرایی تنها در شعر نو نمود پیدا نمیکند. بلکه در آثار کهن و معاصر نیز دیده میشود.
به عنوان مثال:
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
- حافظ -
حافظ در مصرع اول این شعر از نوعی آشفتگی و سرگشتگی و حیرانی سخن میگوید که پس از دیدن خط و خال (مجاز جزء به کل از زیبایی معشوق) پدید میآید.
گویا این زیبایی به حدی خیره کننده بوده که حافظ را به درجه ی حیرت رسانده است.
اگر دقت کنید، هنگام خوانش مصرع اول، دهانتان باز میماند و کمترین برخورد لب هارا با هم دارید. درست مانند زمانی که حیرت میکنید و دهانتان باز میماند!
این اعجاب زمانی تکمیل میشود که مصرع دوم را میخوانید. زمانی که مصرع دوم را میخوانید، لبانتان تقریبا به حالت غنچه در میآید که به حالت بوسه اشاره دارد. همانطور که خود حافظ میگوید: لبم از بوسه ربایان... .
پس این هم کارکرد دیگری از فرم است.
اما ادامه ی شعر نیما را بررسی میکنیم...
... بر ساحل نشسته اید و خندانید...
در این چند خط ما با تقابل متضاد ها روبرو هستیم. برخی از این تضاد ها کاملا آشکار است. مثل تقابل یا تضاد ساحل و آب.
اما برخی از این تضاد ها، ما فی الضمیر هستند. یعنی شاید در نگاه اول نتوانیم آنرا درک کنیم اما با بررسی دقیق تر، با این تضاد ها مواجه میشویم. مانند: گروهی که نشسته اند و شخصی که در آب درحال جان سپردن است.
اما مسئله ی مهم دیگری که باید به آن اشاره کنیم، توجه به نماد هاست.
ساحل در این شعر، نماد خانه ی امن، یکجا نشینی، گریز از تجربه های جدید و هیجانات نو، نمایانگر قشر غالب جامعه و دنیای تک بعدی است.
آب نیز نماد دنیای ناشناخته و جدید، محل کسب تجربه های جدید و هیجانات نو، نمایانگر اقلیت جامعه، شجاعت، بیباکی و نامتناهی بودن است.
بنابراین ساحل میتواند نمایانگر افرادی باشد که در حصار فروبسته ی حیات تک بعدی خود در حال زیست هستند و به افرادی که در بیرون از این حصار در حال کشف تجارب نو هستند، نیشخند میزنند.
یعنی نوعی نگاه عاقل اندر سفیه داشتن.
این دو دنیای متفاوت، در قالب گروه های خودی و غیرخودی در روانشناسی اجتماعی مطرح میشوند. جایی که آدم ها، اعضای گروه خود را ارجح تر و لایق تر برای زندگانی می دانند و از گروهای غیرخودی، انسانیت زدایی می کنند.
اما تقابل ساحل نشین ها و دل به دریا زده ها در همینجا خلاصه نمیشود.
برای ادامه ی تحلیل شعر نیازمند آن هستیم که دو واژه ی اُبژِه (object) و سوژه (subject) را مورد بررسی قرار دهیم.
در بیانی ساده، اُبژه آن چیزی است که با چشم قابل رویت است، دخل و تصرفی در آن صورت نگرفته و آنرا از حالت طبیعی و اولیه ی خود خارج نکرده است.
برای مثال؛ سیبی که از شاخه ی یک درخت آویزان است، همان ابژه است.
حال اگر من همان سیب را بردارم و آنرا به دندان بکشم و بعد روی یک میز بگذارم و از آن عکس بگیرم، این یعنی سوژه. چرا؟ چون سیب را از آن روند سیر و تکامل اولیه و طبیعی اش خارج کردم و روند آنرا تغییر دادم.
نیما یوشیج در این شعر، آدم های ساحل نشین را به مثابه ی همان اُبژه هایی میدانند که خام و دست نخورده اند. این افراد میتوانستند به آن کسی که در حال غرق شدن است نزدیک شوند و آنرا نجات دهند و تبدیل به سوژه شوند اما جزئی از آن نشوند!
برای مثال؛ من به عنوان یک شهروند عادی که هر روزه مسیر بین خانه و محل کارم را طی میکنم، یک ابژه ام!
حال اگر در بین راه به یک فرد معتاد کمک کنم و آنرا به کمپ ببرم، تبدیل میشوم به سوژه. این کمک کردن من منجر به این نمیشود که من هم معتاد شوم! بنابراین جزو جامعه ی معتادان نشدم اما کماکان از ابژه به سوژه تبدیل شدم. یعنی به دنیای تک بعدی خود، یک ویژگی جدید تحت عنوان "کمک به همنوعان" اضافه کردم. بنابراین زندگی ام چند بعدی شد.
نکته ی مهم بعدی:
در تحلیل شعر آی آدم ها از نیما یوشیج به سه شخصیت برمی خوریم: «راوی»، «آن که فریاد می زند» و «آن که فریاد را نمی شنود».
این یک نمایش تراژیک است.
در این نمایش هیچ تعاملی بین در جهان و در بین جهانیان شکل نمیگیرد. گویی هیچکس از افراد زبان همدیگر را نمیفهمند و یا نمیخواهند که بفهمند. مانند حکایت کسی که خواب است و کسی که خودرا به خواب زده است.
این بی تفاوتی نسبت به خود و دیگران، انسان جامعه را از یاس و سرخوردگی پر کرده و معنی همدلی را از بین میبرد. یعنی روح زندگی اجتماع از میان اجتماع زدوده میشود.
ویکتور فرانکل، پزشک اسیر شده در اردوگاه آشوتیس، در بخشی از کتاب انسان در جستجوی معنا که سرگذشت و خاطرات او در این اردوگاه است مینویسد:
در نهایت مقصد همه ی ما، یا اتاقک های گاز بود و یا کوره های آدم سوزی. بیمارانی که توانایی کار کردن در این اردوگاه را نداشتند، همان اول به سمت کوره های آدم سوزی میفرستادند و باقی افراد را به سمت سیلو های سرد و پر از کک روانه میکردند تا در زمان لازم از آنها کار بکشند.
آنقدر از ما کار میکشیدند که نحیف و بی جان شویم تا در نهایت مارا به کوره بیندازند.
او میگوید: در ابتدا، دیدن کتک خوردن دوستان و همراهانمان، موجب آزردگی خاطر و به وجود آمدن حس نفرت و عصبانیت میشد و توجه همه ی مان معطوف به کسی بود که در حال کتک خوردن است. یعنی روحیه ی انسان دوستی در میان ما وجود داشت.
اما با گذشت زمان، به واسطه ی گرسنگی، تشنگی، بیماری و رویت انواع و اقسام شکنجه ها، این روحیه ی انسان دوستی کم کم از وجودمان رخت بر بست و هرکس به فکر خودش بود که مبادا نفر بعدی ای باشد که به سمت کوره روانه میشود.
این ماجرا آنقدر ترسناک و تاریک شده بود که بعضاً دیده میشد از یک گروه ده نفره، یکدیگر را به بهانه های مختلف به سرگروهبان میفروختند تا نوبت به کوره افتادنشان به تعویق بیوفتد و شخص دیگری به جای آنان به کوره برود!
این حال و روز کسانی است که در یک کُمون (Commune = اجتماع هدفمند) زندگی میکنند اما همواره به فکر منافع شخصی هستند.
توجه به منافع شخصی و بی توجهی به اشتراکات اجتماعی، سبب از بین رفتن حس نوع دوستی و به نوعی موجب مرگ انسانیت میشود.
از نظر باختین (1981)، انسان با مشارکت فعال خود با دیگری در جهان ساخته می شود. زندگی اجتماعی با مفهوم «دیگری» گره خورده است؛ چراکه زندگی بدون «دیگری» ممکن نیست.
زبان نیز خود به واسطه تعامل من و دیگری ایجاد می شود و من از طریق دیگری به شناخت می رسد.
بنابراین تحلیل شعر آی آدم ها از نیما یوشیج به این نکته نهایی اشاره می کند که حذف دیگری به حذف من میانجامد.
درست مانند ذهنیت افراد در اردوگاه آشویتس که گمان میکردند اگر فلانی حذف بشود، من حذف نمیشوم یا دیرتر حذف میشوم در صورتی که حذف هردوی آنان حتمی بود.
اما اگر همکاری و همدلی به صورت هدفمند پیگیری میشد، میتوانستند با مسئولان اردوگاه بجنگند و همگی رهایی یابند.
در واقع نیما در شعر خود به اجتماع، چنین هشدار می دهد که «خود» بدون «دیگری» ممکن نیست.
حال مجددا به اکسپرسیونیسم برمیگردیم.
واژه اکسپرسیونیست در اصل به واژه هایی چون بروز و بیان (Express) اشاره می کند. این سبک با رویکرد اعتراضی و انقلابی نسبت به بی دردی و بی تفاوتی می خروشد و قهرمان های آثارش، از مردم عادی و گمنام هستند.
همانند کاوه ی آهنگر که نماینده ی قشر عادی مردم جامعه بود و بر علیه ضحاک ماردوش خروشید.
از همین رو می توان گفت که هنر در این مکتب از چهارچوب زیبایی شناسی فراتر رفته و ریشه های خود را در اعماق مفاهیم فلسفه و سیاست فرو می برد.
رنگ، درد، هیجان و مرگ.
این موارد از عناصر مکتب اکسپرسیونیسم است. البته استفاده از رنگ بیشتر در نقاشی های این مکتب نمود پیدا میکند. برای مثال اگر تابلوی "جیغ" اثر ادوارد مونک را بررسی کنید، میبینید که گویی رنگ ها به شورش درآمده اند! رنگ های روشن و متضاد و پرهیجان. یعنی برساخت یک اثر سورئالیستی.
با توجه به روانشناسی رنگ ماکس لوشر و طبقه بندی هشت رنگ بر اساس بسامد و کارکرد در مجموعه اشعار نیما، میتوانیم به وضعیت روانی نیما نزدیک شویم.
سیاه پربسامدترین رنگ در مجموعه اشعار نیماست. اما این رنگ، رنگ روح شاعر نیست. زیرا او از آبی نیز استفاده میکند تا تمایل خودرا برای کسب آرامش نشان دهد.
سیاه در شعر نیما همدردی با فقرا و فریاد روزگار خفقان است.
رنگ سوم زرد است و معنای آن راهی برای بیرون آمدن از دشواری هاست و نشان دهنده روحیه تلاش برای ایجاد برادری جهانی است. چهارمین انتخاب نیما سبز است (اگر رنگ سفید که جز هشت رنگ نیست، محاسبه شود پنجمین است)
که در وضعیت طرد شده قرار دارد و بعد از زرد به معنای فرار به سوی آزادی است.
آخرین رنگ اصلی نیما سرخ است.
قرار گرفتن این رنگ در این مرتبه به معنی طرد آن است و معنای آن نبود شور زندگی و رنج بردن از آن است.
رنگ های فرعی خاکستری و بنفش آخرین انتخاب های نیماست و مجاورت خاکستری و بنفش از روحیه هنرمندانه نیما حکایت می کند.
نیما با استفاده از رنگ ها و جملات، ضمیرناخودآگاه و خودآگاه خودرا به یکدیگر پیوند میدهد و اثری را خلق میکند. سپس تمامی این رنگ ها در کنار متون، خواننده را با contex یا همان فضای متن همراه میکند. خواننده نیز پس از همراه شدن با جریان شعر و درک شعر و شاعر به مرحله ی پالایش هیجانی (catharsis) میرسد. یعنی درک گفته ها و ناگفته های یک اثر.
این اصطلاح اولین بار توسط ارسطو در کتاب فن شعر مطرح شد و بعد ها نیز فروید و همکارانش نظیر بروئر از آن استفاده کردند.
در تحلیل شعر آی آدم ها از نیما یوشیج، تصویرسازی های دلخراشی از خنده ساحل نشینان همزمان با دست و پا زدن فردی در آب های پرتلاطم را می بینیم.
لحظات انتظار برای به سر آمدن آخرین نفس، آخرین کلام و مرگی خاموش در دریایی بزرگ.
گو اینکه همین چند لحظه پیش، کسی نبود، کسی دست و پا نمی زد، کسی نفس نمی کشید. این بازنمایی مضطربانه، بیش از تابلوی جیغ مونک، با مفهوم مرگ عجین است.
نکته قابل توجه دیگر در تحلیل شعر آی آدم ها از نیما یوشیج، مظاهر یک بدن زخمی است؛ از جمله توصیف «چشم از وحشت دریده»، «دست و پای دائم می زند»، «دست خسته» و «گود کبود» (دهان کبود).
به قول ناکلین، «عالی ترین تبلور دموکراسی در تاریخ هنر، شکل گیری و امکان به تصویر درآوردن بدن زخمی و تکه تکه است».
اگرچه در هنر سنتی، بدن کاملا بی نقص تصیف میشود اما هنرمدرن، درد و رنج و زخم را به تصویر میکشد که بسیار مورد توجه قرار میگیرد.
در مجموع؛ وقتی از دریچه اجتماعی به مسئله درد می نگریم، لاجرم کلیدواژه همدلی به ذهن مان خواهد آمد. همدلی هنرمند و درک او از شرایط خود و جامعه، به همحسی مخاطب با اثر وی می انجامد. از این نطقه نظر، هنرمندان، بهترین روانشناسان اجتماع محسوب می شوند. نیما از از این کلید واژه ها استفاده میکند تا مارا با فریاد های خود همراه کند و هشدار دهد که مرگ انسانیت نزدیک است و باید جلوی این امر را بگیریم.
ن.ک:
روانشناسی رنگ در مجموعه اشعار نیما (براساس روانشناسی رنگ ماکس لوشر) پناهی مهین
مانگ - حورا رضا محتشم
انسان در جستجوی معنا - ویکتور فرانکل
و خرده بحث های دیگر.