تانیا
تانیا
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

بازگشت او

-خب پس باز بعد یه ماه و نیم یادت افتاده که منی وجود داره و اومدی یه حرفی بزنی و یه هفته‌ی دیگه خواب و خوراکو ازم بگیری؛ بعدشم دوباره بری گم و گور شی آره؟
+نه..نه ببین من توضیح میدم.
-اینبار چیشد؟ مجبور شدی؟ حالت خوب نبوده؟ نیاز به تنهایی داشتی؟ چندبار اینارو گفتی؟ خودت خندت نمیگیره از بهونه‌هایی که میاری؟
+گوش کن مجبور بودم. نمیتونستم ببینم که دارم بهت ضربه میزنم.
-میدونی بزرگترین ضربه چی بود؟ اینکه بعد از سه ماه برگشتی و من خوشحال بودم از دوباره داشتنت و وقتی بلند شدم که بهت بگم چقدر دوستت دارم بازدیدت برای خیلی وقت پیش بود و پروفایلی که ست کرده بودیم خالی خالی. بزرگترین ضربه رفتنت بود. ضربه ای که دوبار خوردم. یه بار چهارماه پیش، یه بارم ماه پیش. دنیا تا وقتی از یه اشتباه درس نگیری تکرارش میکنه، حالا، من به این دنیا میگم اشتباهمو یاد گرفتم. من دیگه به تو اعتماد نمیکنم. پس تا بدتر از این نشده برو.
+ببین یه بار جای من باش.
-دوستش داری؟
+چی... نه معلومه که نه.
-ولی درد داشت که بدون اوردن اسمش فهمیدی کیو میگم. منتظرته. برو. همه چیزو بهم گفت. همه چیزو میدونم. اینکه چرا چهارماه پیش اونکارو باهم کردی و ماه پیش ترکم کردی. کارماشو پس میدی ولی من چیزی نمیگم که آهَم گریبانتو نگیره. فقط برو. شاید دوباره دلم برات تنگ شه ولی با کاری که تو کردی، هیچ وقت هیچ وقت نمیخوام که دوباره دوست داشتنتو وارد قلبم کنم. تو دیگه برای من، تموم شدی.

ماهبزرگترین ضربهچهارماه پیشبازگشتاو
برشی از آنچه گذشت. ممنونم از نگاهتون:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید