یادمه یه مدت دنبال یه چیز بی نقص بودم. یه چیزی که دیگه مجبور نباشم با وجودش توضیح بدم. خسته بودم از توضیح دادن از قانع کردن، از حرف زدن
اولش رفتم سراغ کلمات. نوشتم و خوندم. دنبال "وجود" گشتم و همون موقع میا تعبیرش کرد: بودن در نبودن. دنبال پناه زندگیم گشتم و پناهمو در تک تک لحظات زندگیم پیدا کردم. از تکون خوردن قفسه سینهی مامانم موقع خواب، از خستگی بعد از کار بابا، از پیچیدن صدای خندمون توی راهروی مدرسه، از خوندن نوشته های تو و پناه من در همین روزمرگی های ساده بود. دنبال عشق دویدم و توی چشمای تو پیداش کردم. توی اون چین کنار چشمات موقع خندیدن. توی آغوشت که چه امن بود برای منِ بی امنیت. کلمات برام بی نقص بودن تا اینکه یه روز بد شکستن. شکوندیشون. همون لحظه که داد زدم دوست دارم و نفهمیدی. همون لحظه که گفتم لطفاً بمون و نشنیدی. تو همون لحظه کلمات رو شکوندی.
بعد از کلمات نوبت رنگ ها بود. احساسات همون چیزی بودن که کلمات رو به زانو در اوردن اما رنگ ها میتونستن اونارو بهتر از خودشون توصیف کنن. یادمه اول دنبال رنگ شادی بودم. شادی برام آبی بود. بعضی وقتا یه آبی پر رنگ و بعضی وقتا یه آبی آسمونی. مهربونی گلبهیه و هیجان قرمز. نارنجی ترکیب زرد و قرمزه. ارامششو از زرد و هیجانشو از قرمز میگیره. مثل پاییزه، پرستیدنی. نوشتم و نوشتم و نوشتم. از رنگ ها، از احساسات. دیگه گفتن احساساتم راحت تر شده بود. دیگه میگفتم دلگیرم میگفتم طوسیم. دیگه نمیگفتم عصبانیم میگفتم سرخابیم. اما تو رنگ ها رو هم شکوندی. اون شبی که دلتنگیت کل وجودم و فرا گرفت و نبودی؛ نمیدونستم چه رنگیم؟ سفید نبودم، سیاه نبودم، قرمز، نارنجی، آبی، صورتی... هیچی نبودم.
من دیگه از دردم پیش کسی نگفتم چون کلمات عجیب بعد از تو حقیر شده بودن. دیگه مداد رنگی به دستم نگرفتم که دنیا رو رنگ کنم چون بعد تو همه چیز فقط خاکستری شد.تو همه چیزو به زانو در اوردی و من هنوز دنبال یه چیز بی نقصم تا بهت بفهمونم که چقدر دوست دارم. من الان خاکستری خاکستریم. نمیدونم خاکستری برای کدوم احساسه، شاید بی احساسی ولی خیلی وقته که خاکستریم زیبای من. رنگ بهم بده قبل از اینکه سیاه شم. آخه میدونی بالاتر از سیاهی که رنگی نیست، هست؟:)
به رسم شبای بی تو
۰۴۱۲۰۱
-