"لایک داری رفیق" یعنی چی بچه ها؟
من و برادرانم، آراز و سهند، به سمت مادر برمیگردیم. با خنده میپرسم چی؟ مادر تکرار میکند "لایک داری رفیق" یعنی چی؟ و صفحه موبایلش را به سمتم دراز میکند تا استیکری که یکی از دوستانش در واتس آپ فرستاده را نشانم دهد. ادامه میدهد "یکی از دوستام فرستاده. باید بدونم معنیش چیه که اشتباهی برای کسی نفرستم".
آراز توضیح میدهد که یعنی "کارت درسته".
مادر با گیجی دوباره میپرسد یعنی چی؟ سهند در جوابش میگوید یعنی "دمت گرم".
من خندهام را نمیتوانم جمع کنم تا جوابش را بدهم. آراز در حالیکه عینک پیر چشمیش نوک دماغش است، سرش را از گوشیش بلند میکند و با جدیت دوباره توضیح میدهد که یعنی "تو را تایید میکنم".
مادر آهانی میگوید و سرش را در گوشی موبایلش فرو میکند و به خواندن پیام های دوستانش در واتس آپ و تلگرام ادامه میدهد.
اولین بار که مادرم گوشی موبایل به دست جلو خاله "رخساره" نشسته بود، خاله گرفتگی چهرهاش را از ما پنهان نکرد. وقتی من و مادر را سرگرم در گوشیهایمان دید با غیظ به من و مادر گفت: گوشیهای موبایل باعث انزوای سالمندان فامیل میشود، چون بقیه سرگرم موبایلهایشان میشوند و کسی علاقهای به گفتگو با فرد سالمند ندارد و این یعنی انزوا و به تبع آن فرد سالمند دچار آلزایمر میشود. با خنده سرم را از موبایل بیرون آوردم و نگاه مشکوکی به او انداختم. میدانستم که اشاره به سالمند شخص خودش است. به ترکی گفتم: خالا جان بیرین دَ سن آل! * با حرصی که از گوشیهای موبایلمان داشت جواب داد که همین گوشی معمولی جهت ارتباط با عزیزانم کافیست و نیازی به هزینه اضافی ندارم. از غیظش که تلاشی در پنهان کردنش نداشت خنده ام گرفت و دهان گشادم به خنده باز شد. دلم برای معصومیتش، صداقتش و احساس تنهاییش در حضور ما، گرفت و موبایلم را کناری گذاشتم تا دم به دمش بدهم و برایم صحبت کند. مگر نه اینکه ۶۳۰ کیلومتر از تهران به تبریز آمده بودم تا از وجود خالهام لذت ببرم؟
گوشی موبایل جدیدی تهیه کردهام و گوشی قدیمیم را که هنوز کیفیتش از گوشی قدیمی مادر بهتر است به او میدهم تا بهانهای برای رد تماس تصویری نداشته باشد. گوشی خودش قدیمی است و به دلیل حجم پایین حافظه، موقع تماس تصویری هنگ میکند. مادر به خاطر کندی و هنگی گوشیش، علاقه ای به تماس تصویری ندارد.
آراز گوشی قدیمی مرا پاکسازی میکند و برنامههای مورد استفاده مادر را نصب میکند و گوشی را به دستش میدهد. تا شروع به آموزش میکند، مادر اعلام میکند که الان تمرکز لازم برای یادگیری را ندارد و تمام. گوشی را روی شکمش میگذارد و دستهایش را روی گوشی و شکمش صلیب میکند. از دیدن این تصویر از خنده پاره میشوم. میگویم مادر جان کارایی این گوشی جدید سامسونگ با گوشی HTC خودت فرقی ندارد. بازش کن و نگاهی به صفحهاش بینداز.
مادر گوشی را بالا و پایین میکند و قفل بازشونده گوشی را پیدا نمیکند. عصبی میشود و میگوید من اصلن بلد نیستم روشنش کنم. آراز به دادش میرسد و دکمه باز کننده قفل را نشانش میدهد. صفحه که روشن میشود، با اعتراض میگوید برنامههای من که اینجا نیست؟! به واتساپ اشاره میکنم و میگویم، این واتساپ است دیگر. نگاهی متعجب به صفحه میکند و میگوید نه! واتساپ من رو اون گوشی این شکلی نبود. دوباره از خنده رودهبر میشوم. با مقاومتی که در آن لحظه برای یادگیری میکند، قیافهاش مضحکتر میشود. میشناسمش. ترس از یادگیریِ چیزهایِ جدید در ملأ عام آنقدر برایش بزرگ است که همیشه نیاز به فضایی خصوصیتر دارد. من هم در مقابلش مقاومت میکنم و میگویم مادر جان، آیکون واتساپ در همه گوشیها یکسان است. با تعجب نگاهم میکند و میگوید دودان؟** میخندم و تایید میکنم و میگویم تو فقط آیکون واتساپ را لمس کن تا داخلش را ببینی. وقتی وارد برنامه میشود و مطمین میشود که خودش است، دست از مقاومت میکشد و سرش گرم گوشی جدید می شود.
لذت چت تصویری با خاله رخساره هم فراتر از حد تصورم بود. خاله جان بعد از همه گیری ویروس کرونا با گوشی همراه مدرن آشتی کرد. وقتی برای اولین بار با گوشی خودش کال تصویری کرد و تصویر چهره پیرش را از فاصله ۶۳۰ کیلومتری در تهران مشاهده کردم دنیا را به من دادند. قدردان کرونا، هر روز کال تصویری میکردم تا خاله مجبور شود بیشتر از گوشی موبایلش استفاده کند و امکانات گوشی از یادش نرود. روزهایی که جواب نمیداد، تلفن میزدم و میگفتم چرا تماسم را پاسخ نمیدهی؟ میگفت: باشارامادیم، سنین عهسین گلمیرده***. می گفتم اشکالی ندارد، دخترها که به خانهات آمدند، دوباره یاد بگیر و با من تماس بگیر.
لذت چت تصویری در خاله رخساره خلاصه نشد. وقتی خاله کوچیکه هم به جمع ما پیوست، در پوست خودم نمیگنجیدم. وقتی برای اولین بار در دوران کرونا به صورت همزمان با خاله رخساره و مادر و خاله کوچیکه چت تصویری میکردم و یا گاهی دخترخالههایم را اضافه میکردم، تعجب خاله هایم از امکانات گوشی همراه غیر قابل توصیف بود. خاله رخساره با اشتیاق عجیبی از افراد فامیل حرف میزد و میگفت که فردا فلانی را به چت تصویری دعوت کن و من همان میکردم که او میخواست.
به این ترتیب غیظ خاله رخساره به عشقی عجیب به گوشی همراه تبدیل شد. دفعه آخری که به تبریز رفته بودم، از طرز رفتارش با گوشیش غرق تعجب و لذت شدم. برای موبایلش قاب محافظ گرفته بود و برایش کیفی بافته بود حسد برانگیز. وقتی کیف موبایلش را دیدم، گفتم خاله جان چه کیف قشنگی بافتهای؟ گفت مال تو، یکی دیگه برای خودم میبافم. من تعارف کردم و در دلم امیدوار بودم که اصرار کند که کیفش را بردارم و همان شد که میخواستم. همان روز به خاله رخساره آموزش گذاشتن پیغام صوتی در واتس آپ را دادم. از ذوقی که خاص خودش است، برای همه کسانی که در واتس آپ داشت، پیام صوتی گذاشت، حتی برای من که کنارش نشسته بودم. از ذوقش چنان به خنده افتاده بودم که دلم میخواست بغلش کنم ولی به خاطر کرونا رعایت کردم.
آخر شب پرسید که امکان دارد گوشی او هم مثل گوش های ما به اسپیکر منزل وصل شود؟ همسرم گوشیش را گرفت و با بلوتوث به اسپیکر منزل وصلش کرد و آهنگ «علی بالا» در فضای خانه پیچید:
یاریما دمیشم منه ساز آلسین
اونو چالیم دردی غمیم آزالسین
مگر من اولمیشم یاریم گوجالسین
علی بالا باشماخلارین یاغلارام
علی بالا گدیرسن تز قائیت گل
سنه قوربان دستمال آلیب آغلارام****
نگاه خاله جان با شنیدن صدای آهنگ مورد علاقه اش از گوشی خودش در فضای خانه، پر از عشق شد و به سمتم چرخید و سرش را با آهنگ شروع به تکان دادن کرد... خاله رخساره هنوز هم در سن ۷۵ سالگی بزرگترین عاشق دنیاست؛ عشق در جان خاله جانم خانه دارد.
* یکی هم تو بگیر!
** واقعن؟
*** نتونستم، تصویرت نیومد.
**** آهنگ آذری «علی بالا»