خطر اسپویل: اگر سریال رو تا قسمت سوم فصل هشتم ندیدین ممکنه بخشی از داستان براتون لو بره!
1) در هر فیلم وسریالی از نکات جذاب برای من و احتمالا برای خیلیای دیگه، تغییر یا چرخش رفتاری کارکترهاست. وجود کارکتری که در طول داستان، سقوط از عرش به فرش داره، یا بلعکس در پایان داستان به فرشتهای تبدیل میشه که ابتدای داستان اصلا قابل تصور نبوده، از جذابیتهای هر اثری میتونه باشه. البته نحوه پرداخت سرگذشت این کارکترها باید توجیهکننده این تحول باشه وگرنه خیلی لوث و بیمزه خواهد بود.
2) در سریال گات، کارکترهایی که ثبات رفتاری دارند خیلی زیاده اما جذابترینها اونایی هستند که خط داستان تغییرشون میده و در ادامه وقتی این کارکترها به بلوغ شخصیتی کامل رسیدن، اونا هستن که خط داستان رو تغییر میدن.
"سانسا" از دختر سادهلوحی که در فصل اول بیشتر دنبال پیداکردن یک همسر خوب و مهمانی رفتن بود، تبدیل به یک زنی قوی در شمال شد که خاندانهای زیردست استارکها اونو به عنوان یکی از فرماندهان شمالی قبول دارند.
"آریا" دخترک بازیگوش فصل اول در فصل آخر تبدیل به جنگجوی ماهری شد که پایان یکی از مهمترین شخصیتهای منفی رو رقم زد.
"تیون گریجوی" که با سلاخی شمالیها تا مرز نابودی اونها پیش رفت، در فصل آخر کنار استارکهای دیگه برای دفاع از شمال جنگید و کشته شد.
"دنیریس تارگریان"، "کلگین"، "بران" و خیلیای دیگه هم در این لیست میتونن قرار بگیرن که در طول داستان کاملا متحول شدند و در فصل پایانی یکی از پایههای اصلی داستان هستند که قراره بسیار تاثیرگذار باشند.
اما این وسط شاید جالبترین و مهمترین تحول متعلق به "سِرجیمی" باشه. سرجیمی که در فصل اول در کنار "ملکه سرسی"، نشان منفورترین کارکترهای سریال رو داشتند، در فصل آخر کاملا یک آدم دیگه بود. ذرهای از اون آدم جاهطلب و خودخواه و البته بیرحم، در هیچیک از رفتارهای سِرجیمی در فصل آخر وجود نداشت. قطعا هیچکس انتظار این تحول و چرخش رو از سِرجیمی نداشت.
چه اتفاقی افتاد که این کارکترها تحول پیداکردند؟ بسط این موضوع به اندازه خود سریال طولانی خواهد بود.
3) اما این تحولات کارکترها یه روی جذاب دیگه هم داره! و اون برخورد و واکنش شخصیتهای دیگهی داستان در قبال این کارکترهای تحول یافتهاست. چیزی که در این سریال وجود نداشت و یا اگه داشت اونقدر ناچیز بود که به چشم نمیومد.
در فصل آخر سانسا و آریا و بقیه استارکها با وجود اینکه میدونن لنیسترها چه ظلمی بهشون کردن ولی کمترین واکنش رو در برابر سِرجیمی نادم از اعمال گذشته، نشون میدن. انگار به همان اندازه که ما از مشقات و سختیهایی که به سِرجیمی رفته آگاهیم، اونها هم باخبرن! البته "جان اسنو" با یه جمله سعی میکنه این مسئله رو توجیه میکنه که در مقابل "شاهشب"، ما به هر تعداد افراد که وجود داره احتیاج داریم، اما آیا کافی بوده؟ نمونه این رفتارها یا شاید بهتر بشه گفت عدم واکنشها در طول سریال کم نبوده. مثل روبرو شدن بران با سرجیمی یا روبرو شدن "سِرداووس" با "ملیساندرا" زن قرمزپوش! کارکترها انگار از قبل آمادگی این چرخش رو داشتند و قبل از روبرو شدن باهاشون قبولش کرده بودند.
هرچند بنظرم در نهایت نمیشه این موضوع رو ضعف سریال دونست (اگر هم ضعف باشه، نقاط قوتش به این ضعف میچربه) ولی وقتی در داستان، چیزی که انتظار داریم باشه، نیست، یخرده تو ذوق میزنه.
درواقع نویسندههای سریال، قضاوت درمورد کارکترها رو، به عهده بیننده گذاشتن. وقتی بیننده قبول کرد یک کارکتر دیگه مثبته، دیگه کسی نمیتونه اعتراض کنه. این موضوع هرچند از طبیعی بودن اتفاقات کم میکنه ولی کار نویسندهها رو آسون کرده درعین حال خط داستانی هموار و کم چالشی رو بوجود آورده که تعلیق و عذاب بیننده رو کم میکنه! شاید اگه در این صحنهها التهاب و چالش بیشتری بود جذابتر میشد اما شاید درک کلیت ماجرا برای بیننده سختتر و عذابآورتر میشد. انگار نویسندهها سرمای شمال رو روی حرارت و برخورد شخصیتها هم تاثیرگذار کردند. همه با سستی و کسالت برخورد میکردند.