Zed
Zed
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

آخر

شاید من واقعا دلم نمی‌خواد فراموش کنم، بوت رو، صدات رو، خودِ خودت رو. اگه نداشته باشمت پس دیگه قراره به چی چنگ بزنم تا نگهم داره؟

ولی بازم دلم می‌خواد یادم بره، آهنگایی که باهم گوش دادیم، جاهایی که باهم رفتیم، چیزایی که بهم گفتی، عین یه خنجر فرو میره و نمیاد بیرون، نمی‌تونم بکشمش بیرون. با هر یادآوری انگار عمیق‌تر میشه و بیشتر میره داخل. داره جگرم رو پاره می‌کنه. من چجوری قراره دووم بیارم ؟ چجوری قراره یادم بره وقتی هنوز انقدر برام زنده‌ست ؟ وقتی همه‌چیز تورو یادم میاره ؟

من دارم داغون میشم. با این غمی که شبا عین یه پیچک می‌پیچه دورم و خفه‌م می‌کنه چی کار باید بکنم؟ چه کاری ازم برمیاد ؟ من خیلی دلم تنگ شده برات، برای بوت، صدات، خنده‌هات. من چی کار باید بکنم ؟ من ایمان خودمو می‌خوام. خسته شدم از این همه مچاله بودن، بیا باز کن منو. برگردون منو. تو ریشه من باش.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید