ویرگول
ورودثبت نام
نیم صفحه
نیم صفحهاگه وقت نمیکنی کتاب بخونی.من برات خلاصه میکنم
نیم صفحه
نیم صفحه
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

ملکوت

<<<خلاصه کتاب ملکوت که حتما باید بخونی>>>


شبی بارونی و تاریکه. یه مرد معمولی (راوی) برای دیدن یه دوست، سر از خونه‌ی دکتر حاتم درمیاره. اونجا دو نفر دیگه هم هستن: آقای مودّت، مردی جدی و کم‌حرف، و آقای حقیقی که بیشتر نقش شنونده رو داره.

همه دور هم نشستن، ولی فضا عادی نیست… سکوت‌ها طولانیه، حرف‌ها سنگین، و نگاه‌ها پر از راز. کم‌کم دکتر شروع می‌کنه از چیزهایی گفتن که اصلاً شبیه بحث‌های معمولی نیست؛ حرف‌هایی درباره‌ی مرگ، روح، و نیروهایی که از کنترل ما خارجه.

یکهو اتفاقی میفته که همه‌چیز رو به‌هم می‌ریزه: آقای مودّت، همون مرد جدی، انگار تسخیر میشه. صورتش تغییر می‌کنه، حرکاتش عجیب میشه، و حس می‌کنی یه موجود دیگه توی بدنشه. دکتر، به جای ترسیدن، آرامه… مثل کسی که از اول این سناریو رو نوشته باشه.

ماجرا هر لحظه وهم‌آلودتر میشه؛ معلوم نیست این اتفاق‌ها واقعی هستن یا توهم، و مرز بین خواب و بیداری کاملاً محو میشه. در آخر، وقتی شب به صبح می‌رسه، یه حس سنگین توی دل همه باقی می‌مونه: این‌که شاید ما فقط عروسک‌هایی هستیم که یه نیروی نامرئی نخ‌هاش رو تکون میده…


این داستان مثل یه کابوس شاعرانه‌ست؛ نمی‌تونی راحت فراموشش کنی و حتی بعد از بستن کتاب، هنوز حس می‌کنی یه گوشه‌ی تاریک از روحت رو بیدار کرده.

{اسمازارعی}

مردکتابخلاصه کتابماورالطبیعهمعرفی کتاب
۲
۱
نیم صفحه
نیم صفحه
اگه وقت نمیکنی کتاب بخونی.من برات خلاصه میکنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید