
جمع اضداد بیگانهای در تنم نفس میکشند
و من چند نفر غمگینم
سایههایی جهانم را میپایند
کرکسانی چشم انتظار..
سوار اسبانی سرگردان
اسبانی که اندوه به دنبال خویش میکشند
من چند نفر غمگینم
و یکی ازآنها زنیست
در میانهی میدان
مستأصل و پریشان!
جسور است و ایستاده است و رعد در انعکاس مردمکهاش خانه کرده است
و تکههای چندپارهی قلبی را در دست گرفته است
سایهها به دورش میرقصند
من چند نفر غمگینم
و یکی از آنها کودکیست
کز کرده، گوشهای
ترسیده است و بیپناه است و از نبض رگهای آبیش صدای ناقوس میآید
و باران، اشکهاش را به جوب میشوید
سایهها در آغوشش میگیرند
من چند نفر غمگینم
و یکی از آنها پیرمردیست
مبهوت و خاموش
به قدر خمیدگی اندامش، استوار است و مغرور و از گلویش خسخس خستهای به گوش میرسد
و سپید موهای کمجانش به باد میرود
سایهها به چشمانش زل میزنند
و چندین نفر در من میزیَند
و چندین نفر در من میگریند
و چندین نفر در من آبستناند
و چندین نفر از من میگریزند
و جهانم بر تن سایهها زار میزند....