ترانه
ترانه
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ابر/چگونه روند روان درمانی آغاز می شود؟


شروع روان درمانی برای اکثر آدمها،اغلب با یک سقوط عظیم شروع میشود.
جایی که به خودمان می آییم و میبینیم،خب،درد ها و زخم هایی هستند که سالهاست بر دوش داریم.خوب نمی شوند،بهبود نمیابند و هر روز بالاجبار،خونابه های روی اش را تمیز میکنیم و مرهم میگذاریم و باز هیچ.
گویا پشت تمام این ضجه زدن ها،دلیلی ناشناخته خوابیده است.هوای روح آدمیزاد ابری می شود،ابر قبل از طوفان.انگار که سوار قایق ات شده باشی و فقط آسمان بالای سر خودت طوفانی بشود.کشتی های دیگر برایت دست تکان میدهند و با لبخند به آفتاب و رنگین کمان بالای سرشان نگاه میکنند و تو..تو گوشه ای از قایق ات تلاش میکنی که زیر باران غرق نشوی.حتی اگر این غرق نشدن به قیمت سوراخ کردن قسمتی از قایق ات باشد.

تصمیم به روان درمانی را،نیاز نیست برای بقیه توضیح بدهید.اکثریت مردم توانایی درک اینکه روان آدم ها مثل اثر انگشت شان متمایز است و یکی با مرگ گربه اش خانه نشین میشود و دیگری با از دست دادن کل خانواده اش را،ندارند.شاید خودتان هم همراه سیل آدم ها شوید و مدام تشر بزنید (به خودتان و بقیه) که چرا کارهای روزمره ات را سخت انجام میدهی؟چه مرگیست که اختلال خواب گرفته ای یا تعامل ات با انسان ها دچار مشکل شده است؟جالب اینجاست که اگر صبر کنی،به زندگی هایشان خوب نگاه کنی،آنهایی که ادعا دارند "به روان شناس نیازی ندارند و خودشان یک پا روانشناس اند" اکثرا بسیار درگیر مشکلات ساده میشوند.در هر صورت که پشت هر فردی که به روان شناس نمیرود،یا یک روان رنجور نشسته است و یا همسری،فرزندانی و یا والدینی که از او آسیب دیده اند.


برای من روزهای اول روان درمانی،وقتی برای اولین بار در مطب تراپیست نشستم و تصمیم گرفتم به یک غریبه ی مهربان و کاردرست اعتماد کنم،با یک روند خطی بدون تغییر همراه بود.تازه کار بودم و نمیدانستم که آیا طولانی شدن پروسه بهبود من از انتخاب غلط درمانگرم است یا صرفا می بایست به زمان اعتماد کرد؟زمان را انتخاب کردم و بقیه جلسه را نشستم.

می دانم،شیرین و امیدوار کننده است که بگویم جلسات موفقی را پشت سر گذاشتم.اما خب،نشد.گویا حدس اول من درست کار کرده بود و روانشاس غلطی را انتخاب کرده بودم.جوان بودم و نمیدانستم که کار یک روانشناس با یک "دوست،فامیل یا حتی غریبه دلسوز" بسیار متفاوت است.روانشناس باید"منطقی و صریح باشد"،که از همان لحظه ای که گفت "به خدا توکل کن مشکلت حل می شود" فهمیدم که نیست.

باید "بی قضاوت" باشد،

باید "حد و مرز درون و بیرون اتاق درمان را رعایت کند"،

باید "فاصله خود را به عنوان یک غریبه حفظ کند"،

باید "با تجربه و صبور" باشد و بسیاری باید های دیگر.

در فاصله فهم و درک اینکه یک روانشناس چه باید باشد و چه نباید باشد،چندین روانشاس عوض کردم.خیلی هایشان به جلسه چهارم نکشید.مهم است که بدانید پیدا کردن تراپیست مناسب،اکثرا مثل همان مثال اثر انگشت است.زمان می برد و باید ادامه دهی تا به تراپیست مناسب ات برسی.


آن روز ها من، چه در تاریک ترین ساعت شب خانه،و چه در شلوغ ترین ساعت متروی قلهک،
آن بار سنگینی را که هرگز هم سبک نمیشد حس میکردم.زمان میگذشت و ابرهای بالای سرم تیره و تار تر می شدند.
اپیزود هایی که در مطب تراپیست های "اشتباهی" می‌گذشتند،اکثرا آسیب زننده بودند چون هنوز آدم درست را پیدا نکرده بودم.برای جا افتادن در اتاق درمان،چیزی حدود هشت،نه جلسه نیاز دارید و من،چون هنوز در حال گشت و گذار بودم شبیه خانه به دوشی می ماندم که از سواحل آفتابی خزر به کویر لوت طی العرض کرده است:)زمان گذشت،روز ها جلو رفتند و من بعد از چهارسال،بالاخره درمانگر مناسب خودم را پیدا کردم.

ادامه دارد...

پایان قسمت اول

پ.ن:اگر مشتاق اید به اینکه راه چهارساله ی من را کوتاه تر طی کنید،نشر بینش نو یک کتاب چاپ کرده به اسم "چگونه روان درمانگر انتخاب کنیم".نوشته ی نویل سیمینگتن و ترجمه مهیار علینقی.

روان درمانیروانشناسیتراپیستتجربهچهارگانه
همونی که شب رو است و از راهی دیگر آید:)....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید