آنچه امروزه تاسفبار است، نبود آزادی نیست، بلکه نبود ادراکی صحیح از معنای آزادیست. این عدم درک موجب شده است تا آزادی در یک فرایند دستمالی واژگانی، تا این حد از معنای واقعی خود تهی شود. عملاً چنین کوششی، همراه با عوامفریبی، آزادی را مساوی با رهایی از مرز ها و چارچوب های صحیح انسانی میداند
**هواسازی، آن روی ترسناک ماجراست که پشت پردههای آزادی محدود کننده پنهان شده است**.
در چنین بزنگاهی، نخست باید آزادی، آن واژهای که از معنای حقیقی خود رنگ باخته است، از اسارت رها شود. تا زمانی که آزادی از اسارت آزاد نشود و همچنان در چنگال عدهای هواساز باقی بماند، نمیتوان در سطوح بالاتر از آزادی انسان سخن گفت. خطرناکترین چیز آن است که انسان گمان کند به میل خود آزاد است، در حالی که به اسم آزادی، آزادی را در ابعاد گستردهاش از خود سلب کند. چنین وضعیتی باعث میشود تا انسان آزادی محدود را انتخاب خود بداند، حال آنکه در واقعیت، این نوع آزادی نهتنها برآمده از خواستههای خود او نیست، بلکه آزادیای است که بهاجبار به او دیکته شده است. برای چه این آزادی را میخواهد؟ کاربرد اصلی واژه آزادی چیست؟ انسان چیست و قرار است از چه چیزی آزاد شود؟ مصلحت انسانی ایجاب میکند پایبند چه نوع آزادی باشد؟ آیا آزادی در تقابل با سنت است یا ...؟