شک ندارم وقتی اسم خرمشهر رو میشنوی این چیزا میاد توی ذهنت
جنگ
سیاه پوست یا سبزه
سوم خرداد و جشن
سریال کیمیا
شلمچه و راهیان نور
خیلی سال میشه که وقتی سوم خرداد میشه غم توی دلم چاقو میزنه. نه فقط بخاطر چیزایی که میدونی و خوندی توی کتابا، نه، من درد و غمم یه سر و گردن از مال تو بیشتره.
بزار برات یکم بازترش کنم بلکه بتونی بیای توی فضای ذهن آشفته ی من.
خرمشهرِ قبل از انقلاب و جنگ :
خرمشهرِ سرسبز و پر از باغ های میوه و نخلستون هایی که از کجا تا به کجا کشیده شده بودن.
خرمشهرِ تجاری که بندرش نه تنها بزرگترین بندر ایرانه بلکه باعث رونق و رفاه شهره تا جایی که کره ای ها برای کار میان اینجا.
خرمشهرِ قشنگ و تمیزی که پر از جاهای تفریحیه از بار و پاب و کلاب و کازینو بگیر تا آفتاب گرفتن لب شط و قایق های تفریحی و شنا توی آب زلالی که تهش معلومه.
خرمشهرِ چند وجهی و زندگی مسالمت آمیزش
خرمشهرِ سینما حافظ و شیرین و سعدی و ..... که اگه هر روز هم بری سینما بازم روزهای هفته کم میارن از اینهمه سینما و مرکز تفریحی.
خرمشهرِ مذهبی و متدینِ روزای محرم و صفر و شعبان و رمضان.
خرمشهرِ پر مسافر و خوش آب و هوا و مناسب برای همه جور درامدی که داری. همیشه برای لذت بردن شگفتی جدیدی برات داره.
خرمشهرِ خطوط مسافربری کشتی های پان امیریکن که توی 32 روز تا آمریکا با مدرن ترین کشتی ها و جذابترین برنامه های سفر میبره تورو.
خرمشهرِ فوتبال و ورزشهای پر رونق زمانه با کلی ستاره و قهرمان. بشکار،عبادی،....
خرمشهرِ پر از هنر و رسم و رسوم
خرمشهرِ پر از خیر و برکت و خوشحالی و خرمی که با جزیره ی آبادان همسایه های مکمل همدیگه باعث شور و شعف ایرانیان و غیر ایرانیان شدن.
خرمشهرِ پر از جوانِ پر آرزو و پر از برنامه برای آینده. جوانهایی که بعضیاشون رفتن کشورهای دیگه و دارن تحصیل میکنن تا برگردن و توی شهرشون نور علی نور باشن. جوانهایی که کلی عاشقی کردن و دارن برنامه های یه زندگی مشترک بعد از کلی قرار و دلبری و نامه های عاشقونه میزارن و خریدای جهیزیه و وسایل خونه.
اینها تیتر وار گوشه ی کوچیکی از شهر "محمره" خرمشهر و توصیفات رسانه ها و مردم اون زمونه.
اما....
انگار داره یسری صدا ها میاد ، هواپیما توی آسمونه بچه ها بیاین ببینین این هواپیمارو .... صدای چی بود؟ خونه ی ممد رفت رو هوا مردم دارن وسایل ضروری رو برداشته یا نه از شهر میرن بیرون، حالا دیگه خرمشهریای زمان شادی و خوشحالی و مهمون نوازهای جنوب غرب کشور اسمشون شده جنگ زده ها.
حرفا و تعریفای قشنگ جاشونو داده به حرفای زهر دار و کشنده که بار جنگ زدگی رو چند برابر می کرد.
شما اگه غیرت داشتین فلان
اگه نمیومدین شهرمون الان اوضاع ما این نبود
دیگه نبینم با بچه ی اینا بازی کنی ها اینا مال اینجا نیستن .....
بعضیا هم نون میدادن غذا میدادن و مراقبت میکردن
ولی توی دل خرمشهریا خون بود و آتیش، ولوله بود برای شهر و خونه و کار و زندگیشون اما مگه این لعنتی تموم میشد؟
حالا اما دیگه خرمشهر از دست بعث به هر طریقی درومده بود ولی با اسمش زمین تا آسمون تفاوت داشت. وقتی سر خیابون آرش وایمیستادی تا سر بازار صفا معلوم بود و این یعنی شهر تبدیل شده بود به خرابه .
وقتی میگم خرابه اصلا به این فکر نکن که یاد سوریه و لبنان و فلسطین بیافتی و بگی آخی و دل بسوزونی نه به این فکر کن که یه لودر و گریدر بهت بدن بگن خوب حالا برو این یک میلیون خونه ای که الان زنده و سرحال و شاد هستن رو برای کاشت یونجه شخم بزن. فهمیدی منظورم رو از خرابه؟
حالا بیا بشین تا ادامه رو برات بگم
خرمشهر آزاد شده بود و خبری از جنگ انگار نبود ، خرابه های بجا مونده از خرمشهرِ قشنگ جای خودشونو داده بودن به اون همه جای جذاب. بازار سیف و صفا که داشت نوسازی میشد الان دیگه متروکه ست خیابون آرش و کوی ویلا و کوی های دیگه که پر بود از خونه های مجلل و مدرن اون روزا الان دیگه پر از فشنگ و سلاح و جنازه و لباس پاره و خون خشک و جک و جونورای عجیب. شط نیزار شده بود و خبری از اسکله های قشنگ و پر از شادی نبود، حالا سینما های قشنگ شده بودن تیکه های آهن و فضا های رمبیده روی خاطره ها و بوسه های دلبرانه و یواشکی توی تاریکی سالن.
همه ی اون جوونایی که اونهمه آرزو داشتن الان یا زیر آوار و خاک بودن یا هزار درد داشتن که بی درمون بود. الان دیگه خیلیاشون ازدواج کرده بودن و بچه داشتن اما نه مثل همه ی شما بلکه این بچه ها جاهایی به دنیا اومدن که نباید، توی موقعیتی به دنیا اومدن که اشتباه بود و پر از درد. بچه بودن اما بعدا که میفهمیدن چی شده.
سال 1368 سالی بود که مردم خرمشهر دیگه تاب و توان نداشتن جاهای دیگه ای بمونن با یه دنیا امید برگشتن ولی پتک محکم خورد تو سرشون، شهر دیگه اونی نبود که یادشون میومد با هر سختی هرکی رفت سروقت خونه ی خودش و همسایه و آشنا ولی ....
دهه ی 70 شد و ما فکر میکردیم جنگ تموم شده. تموم شده بود ولی نه برای ما خرمشهریا. ورود منافقین و خرابکاری هاشون یک طرف، مهمات عمل نکرده و میدون مین و انفجار های هر شب و هر روز تا 10 سال از ما تلفات میگرفت با این حال مدرسه میرفتیم و زندگی داشت جریان خودش رو توی اون سیاهی طی میکرد اما خرمشهر هنوز به 1درصد قبلش هم نرسیده بود. نه ساختموناش نه مردمش نه شط نه بندر نه بازار هیچی سرجای خودش نبود. خرمشهر شده بود مرکز درامد برای هرکی اینجا مسئول میشد از ستاد معین بگیر تا....
دهه 80 و 90 هم دست کمی از دهه 70 نداشتن.
حالا اما خرمشهر شده بود موزه ی جنگی که مردم توش زندگی میکنن
راهیان نور میان تا نزدیکای دروازه های شهر با کلی شادی و وقتی وارد شهر میشن عزا و مصیبت با خودشون میارن
باغ ها و نخلستونا دیگه سوخته بودن و جای خودشونو دادن به خاک و صحرا
بندری که یه روزی چنین و چنان بود الان برای بچه های شهر هم کار نداره
سینما ها نیست شدن
اثری از فضا های تفریحی نمیبینی
شهربازی و اینها رو لولو برد
آبی که زلال بود و راحت و با لذت سرتو میکردی زیر لوله و میخوردی الان دیگه تلخ و شور و مسموم بود نه بخاطر جنگ بلکه به دلایل معلوم و نامعلوم دیگه ای.
الان دیگه خرمشهر فقط یه پارادوکس خنده دار و مسخره برای یادآوری جنگه.
برای من و بقیه جوانهای امروز و دیروزِ خرمشهر
وقتی سوم خرداد میشه و همه جشن میگیرن و خوشحالی میکنن توی مرکز،ما غمگینیم. غم توی دل و جونمون تازه میشه بغض خفه مون میکنه و اعصابمون خورد میشه.
میدونی مثل چی میمونه سوم خرداد برای ما؟
مثل اینکه به کسی بگی سالگرد مصیبت فوت عزیزت مبارک باشه
سالگرد بدبخت شدنت مبارک باشه
سالگرد سوختن و داغون شدنت مبارک
پ.ن : تا شما تبریکاتون شبکه های اجتماعی و تلویزیون رو پر میکنه من برم بقیه اشکامو بریزم و خاطره های پدرم رو از خرمشهرش گوش کنم و حفظ کنم تا به نسل بعدی بگم.