ویرگول
ورودثبت نام
عماد قلی بیگی
عماد قلی بیگی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

مرا چه شده؟!

گام به گام پاشنه پای خود را بر زمین میکوبم تا مسیری را که ناچار به طی کردن آن هستم سپری کنم!

کجا تمام خواهد شد؟! در مسیر بر من چه خواهد آمد؟!همراه من چه کسی است؟! مسیر سخت است یا اسان؟! گرم است یا سرد؟! آفتابی است یا برفی و یا بارانی؟! پر رمز و راز است یا ساده و بی آلایش؟! فرسوده ام می‌کند یا تنومند؟! چه چیزی را میگیرد از من و چه چیز به من اضافه میکند؟!

مگر غیر از این است که گاهی بایستم و گربه ای را که از میان ماشین های پارک شده رد میشود و یا کبوتر و گنجشکی را که بر روی درخت میخوانند و یا بر روی زمین دانه میخورند نظار کنم؟!

مگر غیر از این است که به جای دویدن و تپیدن قلبم قدم هایم را بدون شمارش و عجله و بدون نگاه کردن به ساعت ، مسیرم را بروم؟!

اصلا ساعت روی دستم برای چیست؟!

برای شمردن ثانیه هایم؟!

مگر نه همین ثانیه ها برای زیستن نیستند؟!

مرا چه شده ؟!

مگر زیستن جز قدم های شمرده و شمرده ، لبخند کوچکی بر لب و صدای زمزمه باد در گوشم هست؟!

جز نشستن میان سبزه زار و بو کشیدن سبزه های تازه سر بیرون اورده از دل خاک در بهار است؟!

جز گذاشتن پاهایم در آب رود و چشمه؟!

جز شنیدن صدای آرامشِ سکوت روز برفی و سرخی آسمان و هاااا کردن بر روی دستان سرد و پیچاندن خود در پالتو گرم و نوشیدن چای؟!

جز گپ زدن با دوستان؟! جز همنشینی با خانواده؟! جز خندیدن به لطیفه های بی مزه فامیل است؟!

جز پرتاب برف به دوستان و ساختن آشیانه پرندگان و آدم برفی های خندان؟!

جز خش خش برگهای پاییزی زرد و نارنجی و پیدا کردن گوشه دنجی برای دیدن غروب خوش رنگ و دلبرانه پاییز است؟!

مگر طلوع و غروب خورشید چه با من کرده که هر کدام را میبینم غم دلم را فرا میگیرد؟!

گناه روز شنبه چیست؟!

چرا زندگی را رها کردم به دنبال مشتی کاغذ ، که بعد بدست آوردن آن دوباره به زندگی برگردم؟!

اگر تبسم مظلومی نتواد دلم را شاد کند ، مشتی کاغذ میتواند؟!

مگر زیستن جز بوییدن شکوفه های سفید و صورتی در بهار و دیدن زنبور های گرده افشان است؟!

جز صدای زنگوله بره گله است؟!

اگر صدای باران یا دیدن بیابان ، خنده کنار دوستان ، دستگیری از مستمندان ، دویدن در دشت و کوهستان و نگاه کردن به ابرها میان آسمان و یا ستاره ها کنار کهکشان ، صدای شجریان و رقصیدن میانه باران نتواند مرا شاد کند ، آیا دیدن کشوری دیگر و مناطقی مسافرتی میتواند؟!

من را چه شده؟!

دیگر بدون چتر زیر باران نمیروم!

اصلا دنیا را چه شده؟!

دیگر باران نمیبارد! شاید من فراری اش دادم!

مرا چه شده؟!

که به جای گرفتن دست آدم ها بدنبال گرفتن کاغذ های درون جیبشان هستم؟!

مرا چه شده که به جای دیدن بازی کودکان در خیابان ها ناراحت از سروصدای آنان میشوم؟!

مگر نه لذت کودکی انسان و شادابی یک شهر و رنگین بودن کوچه هایمان به همین بازی است؟!مگر آرامش جز فوتبال بازی کردن کودکان در خیابان است؟!

شاد نیستم! یادم رفته!

دیگر گرگم به هوا بازی نمیکنم! دیگر اسم فامیل بازی نمیکنم! دیگر نمیپرم، نمیدوم ، نمیخوابم! دیگر زنگ خانه دوستانم را نمیزنم و توپ را نمی آورم!

گفتم رنگین! چقدر زنگین کمان داشتیم! نکند وابستگیمان به مشتی آهن که قرار بود مایه آرامشی برای جابه جاییمان باشد رنگین کمان را از ما گرفته؟! نکند غر غر کردن بخاطر باد و باران سرسبزی و خرمی شهرمان را گرفته؟!

مرا چه شده که که روز بارانی را خراب خطاب میکنم و زیر چتر های سیاه پنهان میشوم؟!

مگر ارامش جز قدم زدن و رقصیدن زیر شر شر باران است؟!

نکند غرق شدن در صفحه ای که قرار بود مارا به عزیزانمان که از ما فاصله دارند نزدیک تر کند و از حال هم با خبر کند ، فاصله هایمان را بیشتر کرده است؟!

نکند کینه ها و کدورت هایمان باعث انقراض زیباترین آفریده های خداوند بر روی زمین شده؟!

مرا چه شده که گرمای تابستان را و آفتاب تابان را رها میکنم و زیر باد کولر مینشینم؟! نکند بخاطر نفرین ما به آفتاب و گرمایش میوه ها هم قهر کنند ، سبزی‌ها هم قهر کنند ، پرندگان هم قهر کنند سایه هاهم قهر کنند؟!

یادم رفته آرزویم دیدن لانه ساختن کبوتری در خانه و حیاط خانه بود که جوجه هایش را امسال در آرامش حیاط ما بزرگ کند!

مرا چه شده ؟!

به جای لانه کبوتر آرزویم مجسمه های سنگی و ستون های بزرگ خانه ام شده تا چشم مردم را خیره کند؟!

مگر نه در این ۳ متر جایی که میخوابم خانه ام است؟!مگر نه غذایی که برای شام میخورم کافی است؟! و مگر نه همین آسمان سقفم؟!

نه میبینم نه می‌شنوم نه بو میکنم و نه حس ، فقط رد میشوم که سر ساعت به کاغذهایی برسم که قرار بود داد و ستد را راحت تر کند نه خواب شبهایم را سخت تر!و نه چهره ام را پیر تر! نه فاصله ای باشد میان من و معشوقه ام!
خسته ام! مرا چه شده که همین چند جمله ام خسته ام کرد؟! من که ساعتها حرف میزدم!

گام به گام پاشنه پای خود را بر زمین میکوبم تا مسیری را که ناچار به طی کردن هستم سپری کنم!

چه فایده؟!

چه بد سپری میکنم!



ما را چه شدهپولزندگیزیستنباران
مهندس هوش مصنوعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید