بعد از خوندن پست مارال عباسی، منم تصمیم گرفتم درمورد ۱۴۰۰ بنویسم.
امسال انقدر برام طولانی گذشت که با یادآوری خاطرات امسال، احساس میکنم به سالها پیش برمیگردم.
امسال خیلی عجیب و دردناک فهمیدم که بزرگ شدم و از دنیایی که قبلاً توش بودم بیرون انداخته شدم. وارد دنیای بزرگتر و بیرحمانه تری شدم. دنیایی که توش باید خیلی به خودم توجه کنم، باید به خودم عشق بورزم و همش حواسم به خودم باشه. آخه دیگه کسی قرار نیست به من عشق بی قید و شرط بورزه و خودم باید دنبالش بگردم. احساس میکنم تو یه بیابون رها شدم. و حالا باید خودم از بین تابلوهایی که خیلی زیادن، انتخاب کنم و جلو برم.
امسال رو دوست دارم انفجار صدا کنم. من منفجر شدم، درخشیدم و تکههایی از وجودم رو از دست دادم. تکههایی که شاید از دست دادنشون درد داشت ولی حالا بدون اونها سبکترم و خودم رو بیشتر دوست دارم.
امسال رو خیلی دوست داشتم و اگر بخوام بگم به امسال مدیونم، اقرار نکردم.
راستش این روزها ترسیدم. از اینکه زمان داره میگذره و همهچیز داره عوض میشه و جدی میشه. حقیقتا بزرگترین ترسم اینه که افرادی که خیلی دوستشون دارم رو از دست بدم یا از پیشم برن. نمیدونم چجوری نذارم این فکر ناراحتم کنه ولی فعلا میخوام تا میتونم بهشون عشق بورزم و ازشون عشق دریافت کنم.
ولی با تمام ترس و ناراحتی و شادی که حس میکنم، روزها دارن میگذرن و روزهای خوب و بد هم بهم نزدیکتر میشن.
نمیدونم دقیقا یک سال بعد در چه حالیام. خوشحالم و پر از انرژی برای ادامه دادن یا افسرده و پشیمون؟ ولی دوست دارم پشیمون نباشم.
امسال به خودشناسی بیشتری رسیدم و چیزهایی که از زندگی میخوام رو کمی واضحتر میبینم و دلیلهام برای ساکن نبودن دارن بیشتر میشن. و بیشتر به این نتیجه میرسم که باید تو زندگیم تو تکاپوی بیشتری باشم.
دوست داشتن خودم (هرچند هنوز کاملا کاملا موفق نشدم)، مهمترین چیز برای خوشحال بودنه.
خودشناسی بهترین هدیه است.
اینکه بدونیم که کی زنجیره یک کلاغ چهل کلاغ رو قطع کنیم، خیلی مهمه.
مردم رو قضاوت نکنیم.
تو دوستیهامون انعطافپذیر باشیم.
مهم نیست کتاب بخونیم یا فیلم ببینیم یا با بقیه صحبت کنیم، فقط باید درموردشون فکر کنیم تا بتونیم یاد بگیریم.
خوشحال بودن، انرژی زیادی میخواد. ولی ارزششو داره.
پذیرش چیزهای غیرقابل تغییر باعث میشه خوشحالتر باشیم.
عشق ورزیدن به انسانهایی که اطرافمونن، باعث میشن روزهامون قشنگتر باشن.
آنالیز نکردن بیوقفه بقیه باعث میشه راحتتر تو اجتماع ظاهر شد.
بیرون اومدن از حاشیه امن، باعث رشد میشه.
اگر تو چیزی بهترین نیستم، دلیل نمیشه انجامش ندم.
اعتماد به نفس، مهمترین داراییه. چون ما تا وقتی که خودمون رو بروز ندیم، قرار نیست بفهمیم چقدر خوب یا چقدر بدیم. پس این فرصت رو از خودمون نگیریم.
من خوره کتاب نیستم ولی از بین چند کتابی که امسال خوندم، این کتاب من رو بیشتر به چالش کشید:
زمانی که یک اثر هنری بودم از اریک امانوئل اشمیت
کتاب درمورد مردیه که در طول زندگیش دائما در حال مقایسه خودش بوده و حسادت چشمهاش رو کور کرده و نمیتونه زیباییها رو ببینه. ولی با سری اتفاقاتی میتونه ارزش مهمترین داراییهاش رو ببینه و به زندگی عشق بورزه و براش مبارزه کنه.
نیمه دوم سال رو کلا یه انیمه دیدم، چون تو ترک بودم. ولی نیمه اول سال، خیلی انیمه دیدم.
درکل اگر بخوام آثاری که میبینم یا میخونم رو رتبهبندی کنم، بر این اساس هست که در نشون دادن احساسات چقدر خوب عمل کردند و اینکه اثر هدفی جز جذب مخاطب داشته.
از بین انیمههایی که دیدم بهترینشون صددرصد گینتاما هست. ولی چون قبلا درمورد اون نوشتم، مقام دوم رو معرفی میکنم.
این انیمه درمورد نوجوونیه که کسی که دوستش داشته، مرده و حالا خودش رو در مرگ معشوقش مقصر میدونه و تمام چیزی که از اون مونده رو به آغوش کشیده. و در همین راه با افراد جدیدی آشنا میشه، خودش رو میبخشه و احساساتش رو در قالب موسیقی بیان میکنه.
انیمه ۱۱ قسمته. و من همین اواخر تو دوران نقاهت دیدمش و خیلی با احساسات بیانشده تو انیمه همذاتپنداری کردم و از اون انیمههایی بود که من رو خیلی به چالش کشید.
با اینکه این سریال رو قبلا دیدهبودم و امسال دوباره دیدمش. باز هم خیلی دوستش دارم و اشکهای زیادی پاش ریختم.
فضای سریال نوستالژیکه و سال ۱۹۸۸ و دوستی چندتا نوجوون ۱۸ ساله و خونوادههاشون رو بهمون نشون میده. داستان درمورد آدماییه که ممکنه به روابطشون حسادت کنیم ولی با یهکوچولو دقت متوجه میشیم ما هم همچین افرادی رو اطرافمون داریم.
این سریال قراره جواب درگیری های روزمره زندگیمون رو بهمون بده و بهمون بفهمونه که زندگی چقدر میتونه قشنگ باشه و فقط کافیه تا بعضی وقتها درک کنیم و یاد بگیریم که عشق بورزیم.
سریال کمدیه و با صدای ببعی که موقع ضایع شدن کاراکترا میاد، تجربه تکرارنشدنی از کمدی خواهیدداشت.
از Higuchi
از queen bee
از eve
از queen
خلاصه که امسال رو خیلی دوست داشتم. و رشد کردن و گذر زمان رو خیلی بدجور حس کردم. امیدوارم تا همیشهای که برای من تعریف میشه، این حس رو داشتهباشم تا قدر روزهایی که میگذرن رو بیشتر بدونم.
و در آخر امیدوارم اتفاقهای بد کمتر بشن و همه بتونن خوشحالتر باشن.