یلدای یلدانیزه
یلدای یلدانیزه
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

روزی از روزهای مرداد

فراموش کرده‌بودم که یه روز، می‌تونه چقدر قشنگ و پر از اتفاق باشه. یه روز، می‌تونه جوری باشه که بشینی پشت میزت، لپتاپت رو بذاری جلوت، بری توی ویرگول و شروع کنی به نوشتن. بتونه جوری باشه که نگاه کنی به اطرافت، نگاه کنی به لاک‌های روی دستت، نگاه کنی به گلدونت، نگاه کنی به گل‌های آبی چاپ شده روی میزت، نگاه کنی به کتاب‌هایی که روی هم قرار گرفتند، نگاه کنی به گل‌های رنگی رنگی دوبعدی روی دیوار، نگاه کنی به راکتت که از کوله‌ت زده بیرون، نگاه کنی به کیبوردت و اتفاقات امروز رو مرور کنی و با تمام وجودت به این پی ببری که چقدر خوشبختی. چقدر زندگی برات کافیه. چقدر از بودن در این لحظه راضی و شادی. چقدر زندگی و گذشتن و نگذشتنش رو دوست داری. چقدر آدم‌هایی که توی زندگیت هستند رو دوست داری.

نمی‌دونم می‌خوام از چی بنویسم. دوست دارم احساسی که الان دارم رو توی قالب کلمات بذارم اینجا بمونه. دوست دارم این آهنگی که می‌شنوم و حسی که بهم می‌ده رو تبدیلش کنم به کلمات. دوست دارم حسی که از لمس کردن بهم دست می‌ده رو جاش کنم تو قالب کلمات. دوست دارم بوی موهام رو لابلای کلماتم باقی بذارم. دوست دارم افکارم رو بیرون بریزم و بعدش مجبورشون کنم که کلمات باشند.

امروز از صبح که بیدار شدم، کتابی که آ برام فرستاده رو خوندم. سریالی که با مامانم دیشب می‌دیدم رو دیدم. شعر‌های فروغ رو خوندم و نوشتم. خوابیدم، شیرین‌ترین و گرم‌ترین خواب ممکن رو تجربه کردم. عزیزانم رو دیدم. براشون پنکیک درست کردم. لباس‌هام پر از لکه‌های روغن شد ولی دوستش دارم. توی اتاقم ناخن‌های عزیزم رو لاک زدم. دو ساعت باهم گپ زدیم. یک ساعت هم با دیگر عزیزم گپ زدم. خوشمزه‌ترین شام ممکن رو خوردم. گرم‌ترین بغل‌ها رو راهی خدافظی کردم. زیباترین احساسات رو که جامه عمل گرفته‌بودند رو دیدم.

زیباترین آواهایی که از زبان کسی ممکن بود خارج بشه رو شنیدم:

الان که دیدمت حالت بهتره، خوشحالم. منم حالم خوب شد.

فکر نکنم بروز داده‌باشم که چقدر خوشحال شدم و احساس خوشبختی قلبم رو نشونه گرفت. ولی این چندتا کلمه باعث شد فکر کنم که زندگی خیلی خوبی دارم.

برای آینده هیجان‌زدم. دوباره دارم هیجان‌زدگی رو حس‌ می‌کنم. دوباره دارم درمورد آینده کنجکاو می‌شم.


کلماتزندگیخوشبختیکافیاحساسات
جهان با من همراه شو!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید