از هندی بازیهای روز اولم که بگذرم! از تمام جوگیریهای تغذیهای، ورزشی، ساعت خواب و ساعت کاری و اینا که خودمم موندم چرا روزای اول همیشه یه انرژی عجیب غریب سراغ آدم میاد و فکر میکنه خبریه!
اما خبری هست واقعا؟ اگه خبر داشته باشی که قبلا چراااا شروع کردی به انجام یه کارایی و الان چرااا بازم دوست داری یه کارایی بکنی برای زندگی خودت، آره خبریه واقعا
اما اگه همینجوری با چندتا پست و ریلز اینستاگرامی و دیدن دو سه تا بدنِ کات خوردهی فیتنسی و کمرباریک و شکمِ هرچند تیکه ( که واقعا هم خداوکیلی دلِ آدمو میبرن) دلت خواسته یه سری کارا رو بکنی، بازم به خودت سخت نگیر و اگه میتونی ازش استفاده کن برای انگیزه دادن به خودت. اما بدون که اینطور انگیزهها احتمالا دوام زیادی ندارن، چون من بارها دیدم که تموم شده و رفته و دردِ انجام دادن کارهای واقعی واقعا خیلی زیادتر و متفاوت تر از چیزاییه که توی شبکههای اجتماعی و زندگی بقیه دیده میشه.
اما خودم...
من نقشه اولیه برای مرتب کردن زندگیم نیاز داشتم و این نقشه را با چندتا المان اصلی تهیه کردم:
من زندگی بالانسی ندارم واقعا! یعنی هرچی به ذهنم فشار میارم که یادم بیاد کجای زندگی تونستم برای یه مدتی اینا رو باهم داشته باشم یادم نمیاد. ولی عیبی هم نداره!
من به چندتا سیستم نیاز دارم برای بهتر کردن زندگیم، چیزایی که به ذهنم میرسید رو روی نقشه ذهنیم آوردم و برای هرکدوم هرچقدر که تونستم جزئیات اضافه کردم. حالا از این جزئیات به این رسیدم که برای راه افتادن سیستم به یه سری عادات رفتاری نیاز دارم ( به همین راحتی هم که مینویسم نیست به خدا ) و این عادات رفتاری سیستم رو میچرخونن
مثلا برای راه افتادن سیستم سلامتی نیاز دارم حتما ورزش کردن و تغذیه سالم رو پیاده کنم
برای راه افتادن تفریح باید سفر کردن و بازی کردن رو بیارم توی برنامه هام
برای راه افتادن ارتباطاتم با آدما باید بدونم آدمایی که دور و برم هستن دارن چیکار میکنن و حالشون چطوره
و همینطوری تا آخر.
و یه سیستم نیاز دارم که چک کنم ببینم کارآمدی اینا چقدره!
روز اول جالب بود، و در جالب بودنش همین بس که ساعت هفت قرار بود بیدار شم و این هفت شد ده و یازده دقیقه صبح!
بازم نقطهی صفر- ولی این بار با کلی آرامش بیشتر! با کلی خوشبینی برای دنیایی خوشحالتر! حتی اگه هیچی جواب نداد....
مخلص.