برای اینکه از دویدن بنویسم خیلی لازم نیست به مغزم فشار بیارم! ما با هم تاریخچه دور و درازی داریم ولی با فراز و فرودهای زیاد...
فکر میکنم اکثر ما پسرا به محبت ذاتی به فوتبال داشتیم از بچگی و بالاخره لباس یه باشگاهی، یه بازیکنی رفته توی تنمون. برای من این شروع دویدن نبوده! من از بازیای دعوایی دویدنمو شروع کردم! بازیای دعوایی چیه؟ بزرگتر از خودمو میزدم و فرار میکردم!
بگذریم... ولی منم با فوتبال یه قرابتی پیدا کردم و البته این دویدن کجا و اون دویدنی که میخوام بگم کجا!
دویدن کلا اتفاق عجیبیه، خیلی هم حاشیه دورش هست، که بالاخره مفیده یا ضرر داره برای بدن. اما من با ایناش کاری ندارم! اولین باری که دیدم کسی فقط برای دویدن میره و میدوه پویا بود. پویا هر روز عصر توی محوطه دانشگاه میرفت و میدوید و میومد که باهم طراحی فولاد بخونیم! این ایده منو هم کم کم قلقلک داد که خب! بریم ببینیم چی چی هه ( حتما باید بگم که با لحن جواد رضویان بخونید وگرنه شوخیم تلف میشه).
خب به طور رسمی من از سال 93 میدوم، ولی نه هر روز و هر هفته، حداقل اون اوایل اینطوری نبود، حتی این اواخر هم اینطوری نیست! ولی خب این اواخر بیشتر میدوم. و دویدن یه چیز عجیبی با خودش داره. دویدن رو حتما میذارم توی سیستم سلامتی. هم سلامت روانی و هم سلامت جسمانی. چون علاوه بر درگیر کردن بدن، کلی چالش ذهنی میاره و میبره و تخلیه میکنه کلی فکرای جورواجور رو توی آدم.
البته لازمه معرفی کنم کتاب هاروکی جانم رو از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم که دوست داشتم واقعا همچین سیستمی داشته باشم از دویدن.
اما یه رازی رو هم میگم:
دویدن خیلی جاها منو نجات داده. نه که فرار کنم و از دست کسی در برم ( که البته اینم بوده، از دست خفت گیرای تهرانی فرار کردم)، بلکه با نیم ساعت دویدن مشکلات خیلی سبک تر شدن توی ذهنم! نمیدونم چرا واقعا، شایدم تحت تاثیر حرفای کسایی که دویدن براشون خیلی مهمه اینو میگم، ولی واقعا همچین حسی دارم.
من خودمو دونده میدونم، البته که زیاد نمیدوم، مسابقه ای هم ندادم، ولی دوست دارم دونده بدونم خودمو، چون هروقت رفتم سمتش منو پذیرفته!