وقتی داشتم نوشتههای ادریس (میر ویسی) رو میخوندم برام یکم مسخره میومد که خارج از دایره عقایدم چطور میتونم فکر کنم یا چیزی که با افکارم کاملاً در تضاده رو حتی بهش اجازه ورود به ذهنم بدم.
ما آدما انگار امنیت برامون خیلی مهمه که حتی تو ذهن و قلمرو درونی خودمون هم بی خیالش نمیشیم. من اینو کاملا داشتم و هنوزم دارم حس میکنم. اما واقعا چیه این ترس از دست دادن امنیت ذهنی... . چرا نمیشه از قلمرو اعتقادات فراتر رفت و به چیزای جدیدی فکر کرد؟ چرا نمیشه به چالش کشید چارچوبهای ذهنی رو و زیر سوال بردشون حتی به صورت فرضی؟
فکر میکنم برای من یکی از دلایل مهم حرکت، اجازه دادن به خودم بود برای پیشروی کردن. برای جلوتر رفتن. برای گام گذاشتن روی خطوط و مرزهای ذهنی م و به چالش کشیدن شون.
یاد گرفتم که قطعیت در کلام خطرناکه و قبول نکردن افکار و عقاید مختلف خطرناک تر.
شما چقدر حاضرید از قلمرو امن ذهنی تون بیاید بیرون ؟؟