دوش خواب دیدم پدر، دل نگران هست
ازخواب پریدم بپُرسم، حالش روان هست؟
یادم آمد که پدر سالهاست ، رفته زدستم
غم وغُصه آمدو اشک ، خسته زدستم
که ای چرخ فلک ،چه زودگرفتی پدرم را
نه رازونه سخنی گفت، چه زود بُردی پدرم را
حرف های قشنگش ،پُشتوانه ی ما بود
زبروسختی کارش ، سرمایه ی مابود
ای چرخ فلک ،دوباره فُرصتم ده
تا هروز بگیرم بغلم، تو رُخصتم ده
یادم آیدکه پدرگفت، پسرم مهربان باش
با زن و زیور وزمین ،کمی هم زبان باش
گفتاصبوری کن،صبوری اجرها دارد
درآن سه ، تامل کن ، که حیله هادارد
زمین تُورا ،ز صله ی رحم جدا سازد
زن وزیور ترا ، به دوستان فدا سازد
گفت تا زنده اید قدر یکدیگر بدانید
بوقت مُردن آرزویِ دیگر نخواهید
گفتا اَجل آمد گویا وقتِ رفتنم هست
حلالم کن عزیزا ، وقتِ مُردنم هست
گریه وزاری مکن، بعدم فایده ای نیست
جُزگذشت درزندگی ،هم چاره ای نیست
گفتاای(ولی) قدر پدر، برتو فرض است
گر نبود یاد نیکو دار ،این یه رمز است